سعدی

سعدی

غزل شمارهٔ ۱۳۵

۱

آن را که میسر نشود صبر و قناعت

باید که ببندد کمر خدمت و طاعت

۲

چون دوست گرفتی چه غم از دشمن خونخوار؟

گو بوق ملامت بزن و کوس شناعت

۳

گر خود همه بیداد کند هیچ مگویید

تعذیب دلارام به از ذل شفاعت

۴

از هر چه تو گویی به قناعت بشکیبم

امکان شکیب از تو محالست و قناعت

۵

گر نسخه روی تو به بازار برآرند

نقاش ببندد در دکان صناعت

۶

جان بر کف دست آمده تا روی تو بیند

خود شرم نمی‌آیدش از ننگ بضاعت

۷

دریاب دمی صحبت یاری که دگربار

چون رفت نیاید به کمند آن دم و ساعت

۸

انصاف نباشد که من خسته رنجور

پروانه او باشم و او شمع جماعت

۹

لیکن چه توان کرد که قوت نتوان کرد

با گردش ایام به بازوی شجاعت

۱۰

دل در هوست خون شد و جان در طلبت سوخت

با این همه سعدی خجل از ننگ بضاعت

تصاویر و صوت

کلیات سعدی به تصحیح محمدعلی فروغی، چاپخانهٔ بروخیم، ۱۳۲۰، تهران » تصویر 683
کلیات سعدی مصور و مذهب نسخه‌برداری شده در ۹۳۴ هجری قمری شیراز » تصویر 465
کلیات سعدی مذهب و مصور نسخه‌برداری شده در ۹۲۶ هجری قمری » تصویر 518
حمیدرضا محمدی :
محسن لیله‌کوهی :
سعیده تهرانی‌نسب :
فاطمه زندی :
پزی ساتکنی عندلیب :
سهیل قاسمی :
نازنین بازیان :
مریم فقیهی کیا :

نظرات

user_image
۷
۱۳۹۴/۰۵/۱۴ - ۲۱:۱۵:۲۴
بیت ششم و بیت پایانی جان بر کف دست آمده تا روی تو بیندخود شرم نمی‌آیدش از (ننگ بضاعت)دل در هوست خون شد و جان در طلبت سوختبا این همه سعدی خجل از (ننگ بضاعت)
user_image
ارش
۱۳۹۵/۰۴/۱۹ - ۰۷:۴۹:۱۲
درود...صاحب نظران فکر نمی کنید که بیت ششم باید به صورت زیر باشد؟جان بر کف دست آمده تا روی تو بیندخود شرم همی آیدش از ننگ بضاعت به این شکل کاملا دارای معناست
user_image
سیروس شاملو
۱۳۹۵/۱۰/۲۶ - ۲۲:۴۷:۵۴
فلسفه در مشرق در شعر تجلی است ویکی از پایه های سرسختی در مقابل جهان مصرف کنونی و جنگ های خونریز و مهاجرت میلیون ها انسان همین روند تولید و مصرف سرمایه ناب چند ملیتی است. عرفان مبارز ایرانی در مقابل ضدفرهنگ مصرف کورکورانه انه فرهنگ قناعت را توصیه می کند هرچند محققانی چون فروزانفر و این اواخر شفیعی کدکنی سعی در بی مقدار کردن عنصر مبارزه در این اظهار داشته اند.
user_image
سیروس شاملو
۱۳۹۵/۱۰/۲۶ - ۲۲:۵۲:۱۵
فلسفه در مشرق در شعر متجلی است ویکی از پایه های سرسختی در مقابل جهان مصرف کنونی و جنگ های خونریز و مهاجرت میلیون ها انسان همین روند تولید و مصرف سرمایه چند ملیتی است. عرفان مبارز ایرانی در مقابل ضدفرهنگ مصرف کورکورانه فرهنگ قناعت را توصیه می کند هرچند محققانی چون فروزانفر و این اواخر شفیعی کدکنی سعی داشته اند عنصر مبارزه در این آثار را بی مقدار جلوه دهند. فراماسونری دشمن عرفان واقعی بود.
user_image
سیروس شاملو
۱۳۹۵/۱۰/۲۷ - ۰۳:۵۹:۴۰
ضمنا آقای محمدی شعر را صحیح نمی خواند. ذل به کسر اول است !
user_image
م ، س
۱۳۹۵/۱۰/۲۷ - ۰۹:۲۲:۵۵
شاملو خان اشتباه از شماستهمان ذُل درست است که خوانده شدهذِل معانی دیگری دارد که مناسب این غزل نیستبه لغتنامه هم بد نیست مراجعه بفرمایید.مانا باشید
user_image
م ، س
۱۳۹۵/۱۰/۲۷ - ۰۹:۳۰:۴۲
آرش خاناگر بار دیگر گوش کنید خواهید دید که مصرع ، سؤالی خوانده شده .خود شرم نمی آیدش از ننگ بضاعت؟ در نتیجه همان مانایی را که شما اشاره می کنید ، می دهدمانا باشید
user_image
کمند
۱۳۹۶/۰۱/۱۹ - ۱۷:۵۰:۰۷
ذل اینجا به معنی مهربانی ست و با کسره اول خوانده میشود ، ذل با ضمه به معانی ست که کاملا با این بیت در تضاد است
user_image
۷
۱۳۹۷/۰۲/۱۳ - ۱۵:۳۸:۴۵
گر خود همه بیداد کند هیچ مگوییدتعذیب دلارام به از ذُل شفاعتعاشقی که پای دیگران را ولو برای دلجویی معشوق به میان می کشد خود را در نزد او خوار و ذلیل می کند.ننگ است برای او چنین کاریذل:خواری و سرسپردگیذِل:نرمی و سست گیری
user_image
رها
۱۴۰۱/۰۲/۰۲ - ۱۴:۵۷:۵۳
دریاب دمی صحبت یاری که دگربار چون رفت نیاید به کمند آن دم و ساعت   انصاف نباشد که من خسته رنجور پروانه او باشم و او شمع جماعت   لیکن چه توان کرد که قوت نتوان کرد با گردش ایام به بازوی شجاعت   خیلی به دلم نشست این ابیات...    
user_image
فاطمه زندی
۱۴۰۱/۰۶/۱۳ - ۰۷:۱۵:۴۸
غزل ۱۳۵ سعدی  وزن : مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن   بیت اول  آن را که میسر نشود صبر و قناعت باید که ببندد کمر خدمت و طاعت ۱_کسی که توان شکیبایی و قانع ماندن ندارد ، ناگزیر باید آمادهء خدمت و فرمانبرداری باشد . طاعت: بندگی  بیت دوم  چون دوست گرفتی چه غم از دشمن خونخوار؟ گو بوق ملامت بزن و کوس شناعت ۲_هنگامی که دوست را بر گزیدی ،دیگر نباید از دشمن خونخوار واهمه ای داشته باشی.بگذار سرزنش و زشتی را در بوق بدمد و بر طبل بزند ؛ یعنی آشکارا و با صدای بلند تو را ملامت گوید و زشت شمارد  [ملامت : عتاب و سرزنش / کوس: طبل و نقارهء بزرگ / شناعت : زشتی و بدی ، طعنه .] [تضاد : دوست ،دشمن / تناسب : بوق ، کوس ] بیت سوم  گر خود همه بیداد کند هیچ مگویید تعذیب دلارام به از ذل شفاعت ۳_اگر معشوق یکسره بیداد نماید ، بر او خرده مگیرید ؛ زیرا اگر دوست عذاب کند بهتر از آنست که آدمی خواریِ میانجیگری دیگران را تحمل نماید. [تعذیب : عذاب دادن / ذلّ : خواری / شفاعت : در خواست عفو و بخشش ،میانجی گری ] بیت چهارم    از هر چه تو گویی به قناعت بشکیبم امکان شکیب از تو محالست و قناعت ۴_من می توانم در باب هر چیزکه تو گویی صابر و قانع باشم ؛ اما توانایی من بر صبوری و قناعت در مورد تو ممکن نیست . [قناعت : [ ق َ ع َ ] ( ع اِمص ) خرسندی.رضا به قسمت. بسنده کردن. بسنده کاری. راضی شدن به اندک چیز. ( غیاث اللغات از بهار عجم و منتخب و شکرستان ). خرسند گردیدن به قسمت خود و به فارسی با لفظ کردن مستعمل. ( آنندراج ). آسان  قرار گرفتن در مآکل و مشارب و ملابس و غیر آن و راضی شدن بدانچه سد خلل کند ازهر جنس که اتفاق افتد.(فرهنگ لغات ) شکیبدن : صابر و بردبار گشتن‌ نوعی تضاد : امکان ،محال ] بیت پنجم  گر نسخه روی تو به بازار برآرند نقاش ببندد در دکان صناعت ۵_ اگر تصویری از چهرهء زیبای تو را به بازار بیاورند و در معرض دید گذارند ، نقاش از آن پس دکان نقاشی خود را می بندد. [نسخه : رونوشت و سیاهه، در اینجا به معنی عکس و تصویر است / صناعت : پیشه و کار ، حرفه و صنعت .] بیت ششم  جان بر کف دست آمده تا روی تو بیند خود شرم نمی‌آیدش از ننگ بضاعت ۶_ جان برای دیدن روی تو خود را به مثابه ء نقدینه ای آشکار ساخته است .آیا از کمی سرمایه ء خویش برای چنین معامله ای شرم ندارد؟! [بضاعت : مایه و مال ./کنایه : جان بر کف دست آمدن : بی تاب و بی قرار شدن / ] بیت هفتم  دریاب دمی صحبت یاری که دگربار چون رفت نیاید به کمند آن دم و ساعت ۷_مصاحب یار را دریاب ؛ زیرا اگر این فرصت را از کف بدهی ، آن لحظه و ساعت دلنشین دیگر به دست نمی آید . [صحبت : مصاحبت ،همنشینی ./ تناسب : دم ،ساعت /جناس خط : یار ، بار ] بیت هشتم  انصاف نباشد که من خسته رنجور پروانه او باشم و او شمع جماعت ۸_ از دادگری به دورست که منِ رنجدیده و مجروح مثل پروانه ای گرداگرد او بگردم و او روشنگر ِ محفلِ دیگران باشد . [انصاف : عدل و داد /خسته : مجروح و آزرده . /تناسب :شمع ،پروانه ] بیت نهم  لیکن چه توان کرد که قوت نتوان کرد با گردش ایام به بازوی شجاعت ۹_اما چه می توان کرد؛ زیرا ممکن نیست با بازوی توانا در برابر گردش روزگار مقاومت نمود. [لیکن : حرف ربط در معنی استدراک است ، اما ،ولی /قوّت کردن : پایداری کردن ،زور نمودن ] بیت دهم  دل در هوست خون شد و جان در طلبت سوخت با این همه سعدی خجل از ننگ بضاعت ۱۰_دل در راه عشق تو خون شد و جان در طلبت خاکستر گشت ، ولی با وجود این همه فداکاری ، سعدی همچنان از سرمایهء اندکی که نثار ساخته شرمسار است. [هوس: آرزو و خواهش /کنایه : دل خون شدن : آزرده شدن ./ جان سوختن : رنجور و دردمند گشتن جان.] منبع : شرح غزلهای سعدی  دکتر محمدرضا برزگر خالقی  دکتر تورج عقدایی  سعدی : به چه کار آیدت ز گُل طبقی ؟ از گلستان ِ ما بِبَر طبقی  شاد و تندرست باشید .