سعدی

سعدی

غزل شمارهٔ ۱۳۹

۱

دلم از دست غمت دامن صحرا بگرفت

غمت از سر ننهم گر دلت از ما بگرفت

۲

خال مشکین تو از بنده چرا در خط شد

مگر از دود دلم روی تو سودا بگرفت

۳

دوش چون مشعله شوق تو بگرفت وجود

سایه‌ای در دلم انداخت که صد جا بگرفت

۴

به دم سرد سحرگاهی من بازنشست

هر چراغی که زمین از دل صهبا بگرفت

۵

الغیاث از من دل سوخته ای سنگین دل

در تو نگرفت که خون در دل خارا بگرفت

۶

دل شوریده ما عالم اندیشه ماست

عالم از شوق تو در تاب که غوغا بگرفت

۷

بربود انده تو صبرم و نیکو بربود

بگرفت انده تو جانم و زیبا بگرفت

۸

دل سعدی همه ز ایام بلا پرهیزد

سر زلف تو ندانم به چه یارا بگرفت

تصاویر و صوت

کلیات سعدی به تصحیح محمدعلی فروغی، چاپخانهٔ بروخیم، ۱۳۲۰، تهران » تصویر 685
کلیات سعدی مصور و مذهب نسخه‌برداری شده در ۹۳۴ هجری قمری شیراز » تصویر 629
محسن لیله‌کوهی :
حمیدرضا محمدی :
فاطمه زندی :
سعیده تهرانی‌نسب :
پزی ساتکنی عندلیب :
سهیل قاسمی :
نازنین بازیان :
مریم فقیهی کیا :

نظرات

user_image
ناشناس
۱۳۹۲/۰۵/۰۸ - ۰۸:۰۹:۰۸
غزل بسیار زیبایی است
user_image
ایرانی
۱۳۹۷/۰۲/۱۴ - ۰۸:۴۷:۳۸
به به لذت بردم از خوندن این غزل زیبا. درود بر بهترین غزل سرای بزرگ ایران زمین سعدی شیرازی.
user_image
هاوژان شارویرانی
۱۳۹۹/۰۶/۱۵ - ۱۴:۳۷:۳۸
عاشقانه ترین غزلها رو نوشته سعدی شیرازی..
user_image
ho۳ein۰۲۱
۱۴۰۰/۰۶/۰۷ - ۰۹:۱۰:۲۹
بسیار عااالی
user_image
امیرحسین ربیعی
۱۴۰۰/۰۸/۰۲ - ۰۰:۴۴:۵۰
به دم سرد سحرگاهی من بازنشست هر چراغی که زمین از دل صهبا بگرفت دوستان گرامی کسی میتونه این بیت را تفسیر کنه؟ 
user_image
فاطمه زندی
۱۴۰۱/۰۶/۱۷ - ۰۸:۴۲:۰۴
غزل ۱۳۹ سعدی    وزن : فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلات ۱_دلم از دست غمت دامن صحرا بگرفت غمت از سر ننهم گر دلت از ما بگرفت ۱_معنی غمت باعث شد که دلم دست به دامن صحرا شود و بدآن پناه برد ، اما اگر چه دلت از ما ملول شد ، غمت را از سر بیرون نمی کنم . [کنایه : دامن چیزی گرفتن ( توجه به چیزی کردن و به آن پرداختن )  جناس تام : گرفت ( اول ) به چنگ گرفت ، گرفت ( دوم ) ملول شد .] بیت دوم  خال مُشکین تو از بنده چرا در خط شد مگر از دود دلم روی تو سودا بگرفت ۲_ چرا خال سیاه تو ازمن رنجی به دل گرفت ؟ همانا به این دلیل است که دود آتش دلم این سیاهی خال را در چهرهء تو به وجود آورده است. [مُشکین : سباه و خوشبو مانند مُشک  مگر : قید تاکید است ،همانا ،به درستی / دود دل : آه دل / سودا : سیاه  تناسب : دود ، سیاه] بیت سوم  دوش چون مشعله شوق تو بگرفت وجود سایه‌ای در دلم انداخت که صد جا بگرفت ۳_دیشب هنگامی که اشتیاق تو مثل مشعلی تمام وجودم را روشن کرد، آنچنان دلم را زیر سلطه ء نور خویش قرار داد که صد جای آن را به آتش،کشید . [دوش : دیشب ] بیت چهارم  به دم سرد سحرگاهی من بازنشست هر چراغی که زمین از دل صهبا بگرفت ۴_ آه سرد سحر گاهی من هر چراغی را که زمین  از سرخی شراب بر افروخته بود ، خاموش کرد . [صهبا : مونث اصهب ، شراب انگوری ، شرابی که مایل به سرخی باشد/ کنایه : دم سرد ، آه حسرت / چراغ از دل صهبا گرفتن (درخشان شدن جام از صهبا ).] بیت پنجم  الغیاث از من دل سوخته ای سنگین دل در تو نگرفت که خون در دل خارا بگرفت ۵_ ای بی رحم سنگدل ، به فریاد من دل سوخته برس ، زیرا همین فریاد های من که در تو اثری ندارد ، در دل سنگ سخت اثر کرد و آن را خون کرد و آن خون به شکل لاله از دورن سنگ بیرون زد .! [الغیاث : پناه می خواهم و داد رسی می جویم / گرفتن : اثر کردن / خارا : نوعی سنگ سخت و سیاه که مظهر سرسختی است.،/کنایه : دل سوخته : ( مصیبت رسیده و اندوهناک ، آزرده خاطر و پریشان و ستمدیده ).سنگین دل : بی رحم و سخت دل و جفا کار ، معشوق و محبوب ، / خون در دل خارا گرفتن (‌سنگ سختی چون خارا دچاررنج و غصه کردن / آرایه ء تکرار: دل ] بیت ششم  دل شوریده ما عالم اندیشه ماست عالم از شوق تو در تاب که غوغا بگرفت ۶_ دنیای تفکر و اندیشه ء ما این دل شوریده ای است که از عشق تو به دست آورده ایم ، ولی دنیا در اثر غوغایی که عشقت در آن بر پا کرده ، از شوق و شور پر تب و تاب گشته است . [شوریده : پریشان و درهم و سر گشته ، غوغا : فریاد و فغان ، شور و مشغله ./کنایه در تاب بودن عالم ( نا آرام بودن و در رنج بودن عالم ). بیت هفتم  دل سعدی همه ز ایام بلا پرهیزد سر زلف تو ندانم به چه یارا بگرفت ۷_ دل سعدی همواره از روزهای بلا و گرفتاری بر حذر می ماند ، نمی دانم با کدام توانایی تن به بلای عشق داد و به سر زلف تو چنگ زد؟ ( یعنی سر زلف تو بلا و گرفتاری است .) [ یارا : از مصدر یارستن ، قدرت و توانایی .] منبع : شرح غزلهای سعدی  دکتر محمدرضا برزگر خالقی  دکتر تورج عقدایی  سعدی : به چه کار آیدت ز گُل طبقی ؟ از گلستان ِ ما بِبَر طبقی  شاد و تندرست باشید .