
سعدی
غزل شمارهٔ ۱۴۶
۱
ای جان خردمندان گوی خم چوگانت
بیرون نرود گویی کافتاد به میدانت
۲
روز همه سر بر کرد از کوه و شب ما را
سر بر نکند خورشید الا ز گریبانت
۳
جان در تن مشتاقان از ذوق به رقص آید
چون باد بجنباند شاخی ز گلستانت
۴
دیوار سرایت را نقاش نمیباید
تو زینت ایوانی نه صورت ایوانت
۵
هر چند نمیسوزد بر من دل سنگینت
گویی دل من سنگیست در چاه زنخدانت
۶
جان باختن آسان است اندر نظرت لیکن
این لاشه نمیبینم شایسته قربانت
۷
با داغ تو رنجوری به کز نظرت دوری
پیش قدمت مردن خوشتر که به هجرانت
۸
ای بادیه هجران تا عشق حرم باشد
عشاق نیندیشند از خار مغیلانت
۹
دیگر نتوانستم از فتنه حذر کردن
زآنگه که در افتادم با قامت فتانت
۱۰
شاید که در این دنیا مرگش نبود هرگز
سعدی که تو جان دارد بل دوستتر از جانت
۱۱
بسیار چو ذوالقرنین آفاق بگردیدهست
این تشنه که میمیرد بر چشمه حیوانت
تصاویر و صوت



نظرات
حاجیت
غلامعلی ترابی
پاسخ: در نسخه چاپی «نیندیشد» آمده که در زبان سعدی برای فاعل جمع متداول است.
ناشناس
پاسخ: با تشکر، متن مطابق چاپ فروغی است که «تو» در متن آورده اما در پاورقی به نقل از نسخ دیگر «چو» را بدل آورده. تغییری اعمال نشد.
مهدی
مصطفی
ناشناس
Mehdi
حسین
عالی
مهدی
فاطمه زندی
فاطمه زندی
سفید
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳