سعدی

سعدی

غزل شمارهٔ ۱۶۸

۱

کس این کند که دل از یار خویش بردارد؟

مگر کسی که دل از سنگ سخت‌تر دارد

۲

که گفت من خبری دارم از حقیقت عشق؟

دروغ گفت گر از خویشتن خبر دارد

۳

اگر نظر به دو عالم کند حرامش باد

که از صفای درون با یکی نظر دارد

۴

هَلاک ما به بیابان عشق خواهد بود

کجاست مرد که با ما سر سفر دارد؟

۵

گر از مقابله شیر آید از عقب شمشیر

نه عاشقست که اندیشه از خطر دارد

۶

و گر بهشت مُصَوَّر کنند عارف را

به غیر دوست نشاید که دیده بردارد

۷

از آن متاع که در پای دوستان ریزند

مرا سریست؛ ندانم که او چه سر دارد

۸

دریغْ پای که بر خاک می‌نهد معشوق

چرا نه بر سر و بر چشم ما گذر دارد؟

۹

عوام عیب کنندم که عاشقی همه عمر

کدام عیب؟ که سعدی خود این هنر دارد

۱۰

نظر به روی تو انداختن حرامش باد

که جز تو در همه عالم کسی دگر دارد

تصاویر و صوت

کلیات سعدی به تصحیح محمدعلی فروغی، چاپخانهٔ بروخیم، ۱۳۲۰، تهران » تصویر 700
کلیات سعدی مصور و مذهب نسخه‌برداری شده در ۹۳۴ هجری قمری شیراز » تصویر 650
سعیده تهرانی‌نسب :
حمیدرضا محمدی :
محسن لیله‌کوهی :
فاطمه زندی :
حجت الله عباسی :
پری ساتکنی عندلیب :
سهیل قاسمی :
نازنین بازیان :
مریم فقیهی کیا :

نظرات

user_image
علیرضا الله بخش
۱۳۹۳/۰۶/۲۴ - ۰۳:۳۶:۳۲
واقعا زیبا و شنیدنی است بویژه وقتی با آوای گرم حسین خواجه امیری (ایرج) باشد
user_image
منوچهر
۱۳۹۳/۰۹/۱۴ - ۲۰:۱۲:۱۷
اول مصرع (کس این کند ) باید کس این نکند باشد تا با مصرع بعد ( معنی آن )درست باشد
user_image
منوچهر
۱۳۹۳/۰۹/۱۴ - ۲۱:۲۹:۳۰
کس این کند بنظر درست نمی اید بلکه باید کس این نکند
user_image
محمد
۱۳۹۳/۱۲/۲۴ - ۱۴:۳۳:۱۵
آقا منوچهر این مصرع اول استفهام انکاری هستش حافظ از خودش داره سوال میپرسه که آیا کسی هست که دل از یار خودش برداره بعد تو مصرع بعد جواب خودشو میده مگر کسی که دل از سنگ سخت تر دارد
user_image
محمد حسین
۱۳۹۴/۰۱/۱۹ - ۰۵:۴۳:۱۴
به نظرم حق با محمد جان باشه... چون تازه وزن شعرم به هم میریزه...البته محمد آقا شعر از سعدی مگه نیست؟
user_image
۷
۱۳۹۶/۱۲/۲۲ - ۲۰:۲۲:۳۵
که گفت من خبری دارم از حقیقت عشقدروغ گفت گر از خویشتن خبر داردعوام عیب کنندم که عاشقی همه عمرکدام عیب که سعدی خود این هنر داردای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموزکان سوخته را جان شد و آواز نیامداین مدعیان در طلبش بی خبرانندکان را که خبر شد خبری باز نیامدگر کسی وصف او ز من پرسدبیدل از بی نشان چه گوید بازعاشقان کشتگان معشوقندبر نیاید ز کشتگان آواز
user_image
۷
۱۳۹۶/۱۲/۲۲ - ۲۰:۴۹:۰۷
آنک شد هم بی‌خبر هم بی‌اثراز میان جمله او دارد خبرتا نگردی بی‌خبر از جسم و جانکی خبر یابی ز جانان یک زمانعطار » منطق‌الطیر » بیان وادی فقر » حکایت پروانگان که از مطلوب خود خبر می‌خواستند
user_image
لیلا همایون پور
۱۳۹۷/۰۱/۲۰ - ۰۷:۳۲:۴۳
کس این کند که دل از یار خویش برداردمگر کسی که دل از سنگ سختتر داردکه گفت من خبری دارم از حقیقت عشقدروغ گفت گـــر از خویشتن خبر داردهــلاک ما به بیابــان عشق خـواهـد بودکجـاست مـرد که بــا ما سـر سفر دارداز آن متــــاع که در پـای دوستان ریزندمرا ســریست ندانـم که او چه سـر دارددریـغ پای که بــر خـاک می‌نهد معشوقچرا نـه بر ســر و بر چشـم ما گذر داردنظــر به روی تـو انداختن حــرامش بـادکه جز تـو در همه عالم کسـی دگر داردعوام عیب کنندم که عاشقی همه عمرکدام عیب که سعدی خود این هنر دارداین هفت بیت در وبسایت آوای جاوید توسط حمیدرضا فرهنگ خوانده شده است،آدرس صفحه:پیوند به وبگاه بیرونی
user_image
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳
۱۴۰۳/۰۲/۲۰ - ۱۷:۲۷:۲۰
کس این کند که دل از یار خویش بردارد؟مگر کسی که دل از سنگ سخت‌تر دارد«کس» در اینجا استفهامی است (کسی)    که گفت من خبری دارم از حقیقت عشق؟دروغ گفت گر از خویشتن خبر دارد«که» در آغاز بیت، از ادات استفهام است به معنی «چه کسی»چه کسی گفت من از حقیقت عشق خبر دارم؟ اگر از خودش خبر دارد و هنوز خودی برایش مانده است؛ در ادعایش دروغگوست.   اگر نظر به دو عالم کند حرامش بادکه از صفای درون با یکی نظر داردکسی که از صفای درون و روح پاک با یک نفر نظری دارد اگر به هر دو جهان توجه کند بر او حرام باد. یعنی اگر عشق کسی در دل داری؛ دیگر دلبستگی‌ها را رها کن که در یک خانه دو مهمان نمی‌گنجد.   گر از مقابله شیر آید از عقب شمشیرنه عاشقست که اندیشه از خطر داردشاید بشود گفت شاه بیت مصور این غزل، این بیت باشد. مقابله به معنی روبرو است. اگر از روبرو شیر حمله کند و از پشت سر، دشمن با شمشیر باشد، کسی که اندیشه خطر داشته باشد عاشق نیست.می‌شود مصرع اول را نقاشی کرد.   از آن متاع که در پای دوستان ریزندمرا سریست، ندانم که او چه سر داردسر در اینجا جناس دارد. سرِ اول به معنی عضو بالاییِ بدن (کله) است و سرِ دوم به معنی عزم و نیت است. از آن کالا و متاعی که در پای دوستان می‌ریزند من یک سر دارم (که به پای دوست بریزم) نمی‌دانم نظر و قصد دوست چه باشد. (می‌پذیرد یا رد می‌کند.) (گر رد کنی بِضاعتِ مُزْجاة ور قبول)در این بیت به زیبایی پای دوست و سر ِدوست‌دار در برابر هم قرار می‌گیرند که البته در تصویرسازی‌های زیبای سعدی بسیار است.   دریغْ پای که بر خاک می‌نهد معشوقچرا نه بر سر و بر چشم ما گذر دارد؟حیف است که معشوق پایش را بر خاک می‌گذارد، چرا بر سر و چشمِ ما گذر ندارد؟ «نه» در ابتدای مصرع دوم در واقع برای منفی کردن فعل «دارد» است و در هنگام خواندن باید به این نکته توجه شود. در اکثر خوانش‌ها، «دریغ» به کسر غ خوانده شده است، به نظرم ایراد داشت با چندین نفر از اساتید برجسته ادبیات فارسی صحبت کردم و همه فرمودند به سکون غ صحیح است و باید بر آن مکث کرد.   عوام عیب کنندم که عاشقی همه عمرکدام عیب، که سعدی خود این هنر داردمردم عام و بی‌خبر از عشق، به من عیب می‌گیرند که در طول عمرت عاشق هستی!کدام عیب؟ این که عیب نیست این تمام هنر سعدی است.   روانت شاد که روانمان را شادی می‌کنی ای عزیز پارس
user_image
سهیل قاسمی
۱۴۰۳/۰۲/۳۱ - ۱۴:۱۶:۱۹
در باره ایرادی که زیر اجرایِ من و بسیاری از دوستان نوشته شده: «بیت 8 مصرع اول دریغْ پای که بر خاک می‌نهد معشوق – دریغ با کسرۀ آخر خوانده شده (دریغِ پای)» عرض کنم که لزومی به ساکن بودن ِ دریغ نیست. البته آن شکل هم درست است اما این که من و دوستان ِ دیگر گفته‌ایم نادرست نیست. دریغ به تنهایی و به قولی ساکن و با مکث اگر به کار رود، خود یک شبه ِ جمله است. اما دریغ ِ چیزی خوردن، مثل ِ غم ِ چیزی خوردن و حسرت ِ چیزی را خوردن یا طمع ِ چیزی کردن و مانند ِ این ها، معنا دارد. در این بیت، «دریغ ِ پای که بر خاک می‌نهد معشوق! / چرا نه بر سر و بر چشم ما گذر دارد؟) مثل ِ این است که گفته باشد: حیف ِ پا که معشوق آن را بر رویِ خاک می نهد! چرا بر روی سر و چشم ِ ما نمی گذرد؟ چرا بر روی خاک می گذارد پایِ خودش را؟ دریغ ِ آن پایی که بر خاک می نهد! کاش میذاشت روی سر ِ ما! رویِ چشم ِ ما! البته با دریغ ِ ساکن هم می شود همین معنا را گرفت! اما منظورم این است که این جزو غلط ها تلقی نمی شود و اِعمال ِ سلیقه ی شخصی است. همچنین عبارت ِ دیگری که در ادامه ی ایرادهای خوانش ِ من درج شده: «نوع خوانش و لحن آن، روح غزل که احساس و عشق است را کاملا از بین می برد» قبول! روح ِ غزل احساس و عشق است. نوع ِ خوانش و لحن ِ آن افتضاح. این هم قبول. ولی اون «کاملا» چی بود دیگه؟ قرار نیست در باره روح و احساس انقدر جزم اندیشانه بگیم کاملن از بین برده که! حالا زده یه گوشه شو ناقص کرده فوقش!