
سعدی
غزل شمارهٔ ۱۷۱
۱
مگر نسیم سحر بوی یار من دارد
که راحت دل امیدوار من دارد
۲
به پای سرو درافتادهاند لاله و گل
مگر شمایل قد نگار من دارد
۳
نشان راه سلامت ز من مپرس که عشق
زمام خاطر بیاختیار من دارد
۴
گلا و تازه بهارا تویی که عارض تو
طراوت گل و بوی بهار من دارد
۵
دگر سر من و بالین عافیت هیهات
بدین هوس که سر خاکسار من دارد
۶
به هرزه در سر او روزگار کردم و او
فراغت از من و از روزگار من دارد
۷
مگر به درد دلی بازماندهام یا رب
کدام دامن همت غبار من دارد
۸
به زیر بار تو سعدی چو خر به گل درماند
دلت نسوخت که بیچاره بار من دارد
تصاویر و صوت

نظرات
علی ه
حامد