سعدی

سعدی

غزل شمارهٔ ۱۷۷

۱

هر گه که بر من آن بت عیار بگذرد

صد کاروان عالم اسرار بگذرد

۲

مست شراب و خواب و جوانی و شاهدی

هر لحظه پیش مردم هشیار بگذرد

۳

هر گه که بگذرد بکشد دوستان خویش

وین دوست منتظر که دگربار بگذرد

۴

گفتم به گوشه‌ای بنشینم چو عاقلان

دیوانه‌ام کند چو پری وار بگذرد

۵

گفتم دری ز خلق ببندم به روی خویش

دردیست در دلم که ز دیوار بگذرد

۶

بازار حسن جمله خوبان شکسته‌ای

ره نیست کز تو هیچ خریدار بگذرد

۷

غایب مشو که عمر گران مایه ضایعست

الا دمی که در نظر یار بگذرد

۸

آسایشست رنج کشیدن به بوی آنک

روزی طبیب بر سر بیمار بگذرد

۹

ترسم که مست و عاشق و بی‌دل شود چو ما

گر محتسب به خانه خمار بگذرد

۱۰

سعدی به خویشتن نتوان رفت سوی دوست

کان جا طریق نیست که اغیار بگذرد

تصاویر و صوت

کلیات سعدی به تصحیح محمدعلی فروغی، چاپخانهٔ بروخیم، ۱۳۲۰، تهران » تصویر 705
کلیات سعدی مصور و مذهب نسخه‌برداری شده در ۹۳۴ هجری قمری شیراز » تصویر 520
کلیات سعدی مذهب و مصور نسخه‌برداری شده در ۹۲۶ هجری قمری » تصویر 578
حمیدرضا محمدی :
محسن لیله‌کوهی :
سعیده تهرانی‌نسب :
فاطمه زندی :
پری ساتکنی عندلیب :
سهیل قاسمی :
نازنین بازیان :
مریم فقیهی کیا :
حجت الله عباسی :

نظرات

user_image
مژده غلامعلی نژاد
۱۳۹۲/۰۳/۱۱ - ۰۳:۴۳:۱۲
با سلامسعدی به خویشتن نتوان رفت سوی دوستکان جا طریق نیست که اغیار بگذردبه قول خواجه حافظ شیرازی : تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی ، گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروشبی شک برای نزدیکی به هر موضوع ، شی ء و یا هدفی اعم از مادی یا معنوی ، شناسایی و یا همان معرفت و هماهنگی لازم است. برای وصل به درگاه باریتعالی نیز همین گونه است. تا قرابت و هماهنگی نباشد چگونه میتوان میوه وصل چید و بهره مند گشت؟و البته باید کشش از سوی دوست باشد تا عاشق پای و توان رفتن بیابد چرا که بی مدد دوست هیچکس توان ان را نخواهد یافت. باید نیاز کرد تا انتخاب شد. چو درد در تو نباشد که را دوا بکند؟
user_image
۷
۱۳۹۵/۰۸/۲۹ - ۱۸:۰۱:۱۴
گفتم به گوشه‌ای بنشینم چو عاقلاندیوانه‌ام کند چو پریوار بگذرددر غزل سعدی عاقل کسی است که با عقلش سبک و سنگین میکند و وقتی میبیند که آغاز راه عاشقی پایانی است بر آسودگی پس از همان آغاز گرد این کار نمیگردد.از همین رو میباشد که عاشق را دیوانه میداند چون با اینکه میداند باز هم دست بردار نیست.
user_image
۷
۱۳۹۵/۰۸/۲۹ - ۱۸:۱۸:۵۶
عاقل انجام عشق می‌بیندتا هم اول نمی‌کند آغازعاقلان از بلا بپرهیزندمذهب عاشقان دگر باشدعاقل متفکر بود و مصلحت اندیشدر مذهب عشق آی و از این جمله برستیآنان که شمردند مرا عاقل و هشیارکو تا بنویسند گواهی به جنونمگر تو گویی خلاف عقلست اینعاقلان دیگرند و ما دگریماهل دانش را درین گفتار با ما کار نیستعاقلان را کی زیان دارد که ما دیوانه‌ایم
user_image
میــــرِ سلطان احمـــد
۱۴۰۰/۰۴/۰۱ - ۲۱:۲۳:۵۵
یحیی گرامی علت عاشق مگر ز علتها جدا نیست.هرچند جنابعالی صحیح میفرمایید
user_image
Shah
۱۴۰۰/۱۲/۲۵ - ۱۸:۳۷:۳۷
معنای بیت ۳ چیه؟
user_image
رضا از کرمان
۱۴۰۰/۱۲/۲۶ - ۰۲:۳۴:۲۵
سلام  شاه عزیز معنی بیت سوم که فرمودید: هرزمان که تو با ناز از جلوی دوستان می‌گذری  دوستان را کشته خویش میسازی  ولی این رو بدون که این دوستت همیشه منتظر برگشت وعبور توست  کشتن در این بیت کنایه است به معنای بی‌تاب وقرار شدن  شاد وخرم باشید
user_image
فاطمه زندی
۱۴۰۱/۰۱/۲۵ - ۰۷:۲۲:۲۵
با درود و سپاس خدمت شما بزرگوارانی که گنجینه ای چون گنجور را مدیریت می کنید.... خدا قوت .. سعدی به خویشتن نتوان رفت سوی دوست .. سعدی با خود خواهی و خود بینی نمی توان به کوی دوست وارد شد ..زیرا درکوی یار مجال حضور غریبه ها نیست..اگر همه ء وجودت او نشود ..بیگانه ای  کمر بگشا ز هستی و کمر بند به خدمت  تا رهی زین نفس اغیار مولانای جان 
user_image
سفید
۱۴۰۱/۰۸/۱۵ - ۱۷:۱۳:۴۴
  گفتم دری ز خلق ببندم به روی خویش دردیست در دلم که ز دیوار بگذرد...