
سعدی
غزل شمارهٔ ۱۷۷
۱
هر گه که بر من آن بت عیار بگذرد
صد کاروان عالم اسرار بگذرد
۲
مست شراب و خواب و جوانی و شاهدی
هر لحظه پیش مردم هشیار بگذرد
۳
هر گه که بگذرد بکشد دوستان خویش
وین دوست منتظر که دگربار بگذرد
۴
گفتم به گوشهای بنشینم چو عاقلان
دیوانهام کند چو پری وار بگذرد
۵
گفتم دری ز خلق ببندم به روی خویش
دردیست در دلم که ز دیوار بگذرد
۶
بازار حسن جمله خوبان شکستهای
ره نیست کز تو هیچ خریدار بگذرد
۷
غایب مشو که عمر گران مایه ضایعست
الا دمی که در نظر یار بگذرد
۸
آسایشست رنج کشیدن به بوی آنک
روزی طبیب بر سر بیمار بگذرد
۹
ترسم که مست و عاشق و بیدل شود چو ما
گر محتسب به خانه خمار بگذرد
۱۰
سعدی به خویشتن نتوان رفت سوی دوست
کان جا طریق نیست که اغیار بگذرد
تصاویر و صوت



نظرات
مژده غلامعلی نژاد
۷
۷
میــــرِ سلطان احمـــد
Shah
رضا از کرمان
فاطمه زندی
سفید