
سعدی
غزل شمارهٔ ۱۷۸
۱
کیست آن فتنه که با تیر و کمان میگذرد
وان چه تیرست که در جوشن جان میگذرد
۲
آن نه شخصی که جهانیست پر از لطف و کمال
عمر ضایع مکن ای دل که جهان میگذرد
۳
آشکارا نپسندد دگر آن روی چو ماه
گر بداند که چه بر خلق نهان میگذرد
۴
آخر ای نادره دور زمان از سر لطف
بر ما آی زمانی که زمان میگذرد
۵
صورت روی تو ای ماه دلارای چنانک
صورت حال من از شرح و بیان میگذرد
۶
تا دگر باد صبایی به چمن بازآید
عمر میبینم و چون برق یمان میگذرد
۷
آتشی در دل سعدی به محبت زدهای
دود آنست که وقتی به زبان میگذرد
تصاویر و صوت



نظرات