
سعدی
غزل شمارهٔ ۱۸۰
۱
انصاف نبود آن رخ دلبند نهان کرد
زیرا که نه روییست کز او صبر توان کرد
۲
امروز یقین شد که تو محبوب خدایی
کز عالم جان این همه دل با تو روان کرد
۳
مشتاق تو را کی بود آرام و صبوری
هرگز نشنیدم که کسی صبر ز جان کرد
۴
تا کوه گرفتم ز فراقت مژهام آب
چندان بچکانید که بر سنگ نشان کرد
۵
زنهار که از دمدمه کوس رحیلت
چون رایت منصور چه دلها خفقان کرد
۶
باران به بساط اول این سال ببارید
ابر این همه تأخیر که کرد از پی آن کرد
۷
تا در نظرت باد صبا عذر بخواهد
هر جور که بر طرف چمن باد خزان کرد
۸
گل مژده بازآمدنت در چمن انداخت
سلطان صبا پر زر مصریش دهان کرد
۹
از دامن که تا به در شهر بساطی
از سبزه بگسترد و بر او لاله فشان کرد
۱۰
شاید که زمین حله بپوشد که چو سعدی
پیرانه سرش دولت روی تو جوان کرد
تصاویر و صوت


نظرات
نسترن
ناشناس
۷
۷
میــــرِ سلطان احمـــد