سعدی

سعدی

غزل شمارهٔ ۱۸۰

۱

انصاف نبود آن رخ دلبند نهان کرد

زیرا که نه روییست کز او صبر توان کرد

۲

امروز یقین شد که تو محبوب خدایی

کز عالم جان این همه دل با تو روان کرد

۳

مشتاق تو را کی بود آرام و صبوری

هرگز نشنیدم که کسی صبر ز جان کرد

۴

تا کوه گرفتم ز فراقت مژه‌ام آب

چندان بچکانید که بر سنگ نشان کرد

۵

زنهار که از دمدمه کوس رحیلت

چون رایت منصور چه دل‌ها خفقان کرد

۶

باران به بساط اول این سال ببارید

ابر این همه تأخیر که کرد از پی آن کرد

۷

تا در نظرت باد صبا عذر بخواهد

هر جور که بر طرف چمن باد خزان کرد

۸

گل مژده بازآمدنت در چمن انداخت

سلطان صبا پر زر مصریش دهان کرد

۹

از دامن که تا به در شهر بساطی

از سبزه بگسترد و بر او لاله فشان کرد

۱۰

شاید که زمین حله بپوشد که چو سعدی

پیرانه سرش دولت روی تو جوان کرد

تصاویر و صوت

کلیات سعدی به تصحیح محمدعلی فروغی، چاپخانهٔ بروخیم، ۱۳۲۰، تهران » تصویر 706
کلیات سعدی مصور و مذهب نسخه‌برداری شده در ۹۳۴ هجری قمری شیراز » تصویر 714
حمیدرضا محمدی :
محسن لیله‌کوهی :
سعیده تهرانی‌نسب :
پری ساتکنی عندلیب :
سهیل قاسمی :
نازنین بازیان :
فاطمه زندی :

نظرات

user_image
نسترن
۱۳۹۰/۰۸/۰۵ - ۱۴:۲۶:۰۰
پر زر مصریفاصله رعایت نشده
user_image
ناشناس
۱۳۹۳/۰۶/۲۵ - ۱۲:۴۸:۱۱
سلطان صبا پرزر مصریش دهان کرد
user_image
۷
۱۳۹۵/۰۵/۱۳ - ۱۰:۰۳:۵۳
تا کوه گرفتم ز فراقت مژه‌ای آبچندان بچکانید که بر سنگ نشان کرداز آن دم که از دوری تو ویلان و سرگردان راه کوه را پیش گرفتم آنچنان گریسته ام که داغ این جدایی و اشکهایم بر سنگ نشان شده استبگذار تا بگریم چون ابر در بهاران/کز سنگ ناله خیزد روز وداع یارانزنهار که از دمدمه کوس رحیلتچون رایت منصور چه دل‌ها خفقان کردداد و بیداد آنگاه که هیاهوی کوس رفتن تو به گوش میرسد چه دلها که از این جدایی به لرزه در می آید بسان لرزش پرچم لشکر پیروز
user_image
۷
۱۳۹۷/۰۱/۰۲ - ۱۸:۱۳:۲۶
گل مژده بازآمدنت در چمن انداختسلطان صبا پر زر مصریش دهان کردگل سرخ پیام آور بازآمدنت به گلزار(سرزمین مادری) شد،زمانی که شکوفا شد و دهانش به لطف باد صبا پر از زر مصری(ریسه زرد) شد.از دامن که تا به در شهر بساطیاز سبزه بگسترد و بر او لاله فشان کرداز دامن کوه تا دروازه شهر بساطی از سبزه بگسترد و لاله افشانی کرد.
user_image
میــــرِ سلطان احمـــد
۱۴۰۰/۰۴/۰۵ - ۰۶:۳۵:۲۵
گل مژده باز آمدنت در چمن انداخت سلطان صبا پُر زر مصریش دهان کرد از دامن کُه تا به در شهر بساطی از سبزه بگسترد و بر او لاله فشان کرد       ((آسمان چه خیمه زیبایی زده امروز))