
سعدی
غزل شمارهٔ ۱۹۴
۱
شب عاشقان بیدل چه شبی دراز باشد
تو بیا کز اول شب در صبح باز باشد
۲
عجب است اگر توانم که سفر کنم ز دستت
به کجا رود کبوتر که اسیر باز باشد
۳
ز محبتت نخواهم که نظر کنم به رویت
که محب صادق آن است که پاکباز باشد
۴
به کرشمهٔ عنایت نگهی به سوی ما کن
که دعای دردمندان ز سر نیاز باشد
۵
سخنی که نیست طاقت که ز خویشتن بپوشم
به کدام دوست گویم که محل راز باشد
۶
چه نماز باشد آن را که تو در خیال باشی
تو صنم نمیگذاری که مرا نماز باشد
۷
نه چنین حساب کردم چو تو دوست میگرفتم
که ثنا و حمد گوییم و جفا و ناز باشد
۸
دگرش چو بازبینی غم دل مگوی سعدی
که شب وصال کوتاه و سخن دراز باشد
۹
قدمی که برگرفتی به وفا و عهد یاران
اگر از بلا بترسی قدم مَجاز باشد
تصاویر و صوت



نظرات
علیرضا پیشگو
محسن میرزازاده
محسن میرزازاده
Mehdi
دانا
محمدرضا
شمس شیرازی
شمس شیرازی
سمانه
علی اکبر
عباس
سید ابراهیم حسینی
بهروز قزلباش
حمیدرضا
سیاوش
شادی
روح الله محمودی
nabavar
روح الله محمودی
رحیل
م ط
رامین کبیری
rad
سرو
Polestar
حسین حسین وند
دهمرده
علیرضا پورمند
Sepide
فرشید به گزین
سفید
فاطمه زندی
سیدزانیار شهیدی