
سعدی
غزل شمارهٔ ۱۹۹
۱
تا حال منت خبر نباشد
در کار منت نظر نباشد
۲
تا قوت صبر بود کردیم
دیگر چه کنیم اگر نباشد
۳
آیین وفا و مهربانی
در شهر شما مگر نباشد
۴
گویند نظر چرا نبستی
تا مشغله و خطر نباشد
۵
ای خواجه برو که جهد انسان
با تیر قضا سپر نباشد
۶
این شور که در سر است ما را
وقتی برود که سر نباشد
۷
بیچاره کجا رود گرفتار
کز کوی تو ره به در نباشد
۸
چون روی تو دلفریب و دلبند
در روی زمین دگر نباشد
۹
در پارس چنین نمک ندیدم
در مصر چنین شکر نباشد
۱۰
گر حکم کنی به جان سعدی
جان از تو عزیزتر نباشد
تصاویر و صوت



نظرات
مهدی
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.