
سعدی
غزل شمارهٔ ۲۰۴
۱
گر گویمت که سروی سرو این چنین نباشد
ور گویمت که ماهی مه بر زمین نباشد
۲
گر در جهان بگردی و آفاق درنوردی
صورت بدین شگرفی در کفر و دین نباشد
۳
لعل است یا لبانت، قند است یا دهانت
تا در برت نگیرم، نیکم یقین نباشد
۴
صورت کنند زیبا بر پرنیان و دیبا
لیکن بر ابروانش سحر مبین نباشد
۵
زنبور اگر میانش باشد بدین لطیفی
حقا که در دهانش این انگبین نباشد
۶
گر هر که در جهان را شاید که خون بریزی
با یار مهربانت باید که کین نباشد
۷
گر جان نازنینش در پای ریزی ای دل
در کار نازنینان جان نازنین نباشد
۸
ور زان که دیگری را بر ما همیگزیند
گو برگزین که ما را بر تو گزین نباشد
۹
عشقش حرام بادا بر یار سروبالا
تردامنی که جانش در آستین نباشد
۱۰
سعدی به هیچ علت روی از تو برنپیچد
الا گرش برانی علت جز این نباشد
تصاویر و صوت



نظرات
شمس شیرازی
داتیس
۷
:)
بیدل بی نشان
سارا م