
سعدی
غزل شمارهٔ ۲۰۹
۱
تا کی ای دلبر دل من بار تنهایی کشد
ترسم از تنهایی احوالم به رسوایی کشد
۲
کی شکیبایی توان کردن چو عقل از دست رفت
عاقلی باید که پای اندر شکیبایی کشد
۳
سروبالای منا گر چون گل آیی در چمن
خاک پایت نرگس اندر چشم بینایی کشد
۴
روی تاجیکانهات بنمای تا داغ حبش
آسمان بر چهره ترکان یغمایی کشد
۵
شهد ریزی چون دهانت دم به شیرینی زند
فتنه انگیزی چو زلفت سر به رعنایی کشد
۶
دل نماند بعد از این با کس که گر خود آهنست
ساحر چشمت به مغناطیس زیبایی کشد
۷
خود هنوزت پسته خندان عقیقین نقطهایست
باش تا گردش قضا پرگار مینایی کشد
۸
سعدیا دم درکش ار دیوانه خوانندت که عشق
گرچه از صاحب دلی خیزد به شیدایی کشد
تصاویر و صوت


نظرات
طربستان
پاسخ: با تشکر، گویا به هر دو صورت نوشته میشده، در هر صورت مطابق پیشنهاد شما و جهت تسهیل جستجو، در این مورد و 13 مورد دیگر موجود در گنجور «مقناطیس» با «مغناطیس» جایگزین شد.
محسن
عباس مشرف رضوی
عباس مشرف رضوی
محمد حمیدی اصفهانی
مهدی
بیدل بی نشان
فاطمه زندی
اردشیر احمدی