
سعدی
غزل شمارهٔ ۲۱۱
۱
امروز در فراق تو دیگر به شام شد
ای دیده پاس دار که خفتن حرام شد
۲
بیش احتمال سنگ جفا خوردنم نماند
کز رقت اندرون ضعیفم چو جام شد
۳
افسوس خلق میشنوم در قفای خویش
کاین پخته بین که در سر سودای خام شد
۴
تنها نه من به دانه خالت مقیدم
این دانه هر که دید گرفتار دام شد
۵
گفتم یکی به گوشه چشمت نظر کنم
چشمم در او بماند و زیادت مقام شد
۶
ای دل نگفتمت که عنان نظر بتاب
اکنونت افکند که ز دستت لگام شد
۷
نامم به عاشقی شد و گویند توبه کن
توبت کنون چه فایده دارد که نام شد
۸
از من به عشق روی تو میزاید این سخن
طوطی شکر شکست که شیرین کلام شد
۹
ابنای روزگار غلامان به زر خرند
سعدی تو را به طوع و ارادت غلام شد
۱۰
آن مدعی که دست ندادی به بند کس
این بار در کمند تو افتاد و رام شد
۱۱
شرح غمت به وصف نخواهد شدن تمام
جهدم به آخر آمد و دفتر تمام شد
تصاویر و صوت


نظرات
بهار
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.
علی
م ر ن
فاطمه یاوری
فاطمه زندی