
سعدی
غزل شمارهٔ ۲۴۸
۱
شوخی مکن ای یار که صاحب نظرانند
بیگانه و خویش از پس و پیشت نگرانند
۲
کس نیست که پنهان نظری با تو ندارد
من نیز بر آنم که همه خلق بر آنند
۳
اهل نظرانند که چشمی به ارادت
با روی تو دارند و دگر بی بصرانند
۴
هر کس غم دین دارد و هر کس غم دنیا
بعد از غم رویت غم بیهوده خورانند
۵
ساقی بده آن کوزهٔ خمخانه به درویش
کانها که بمردند گل کوزه گرانند
۶
چشمی که جمال تو ندیدهست چه دیدهست؟
افسوس بر اینان که به غفلت گذرانند
۷
تا رای کجا داری و پروای که داری؟
کز هر طرفت طایفهای منتظرانند
۸
اینان که به دیدار تو در رقص میآیند
چون میروی اندر طلبت جامه درانند
۹
سعدی به جفا ترک محبت نتوان گفت
بر در بنشینم اگر از خانه برانند
تصاویر و صوت




نظرات
امید رضا محبی
روح اله
ناشناس
سهراب فرهادی راد
omid
حمیدرضا
۷
علی
ایرانی
hasan soltani
حسین،۱
سید جابر محمودی
پاسخ اینگونه می گوید:ای دوست، شوخی نکن و مگو که آنان که به تو نطر دارند صاحب نطرانند،بلکه بیگانه و خویش از پس و پیشت نگرانند.کسی نیست که پنهانی نطری با تو نداردو من هم همچون این بیچارگان و خلق سرگردان نطری با تو دارم. یعنی من هم همان می کنم که دیگران می کنند. من را هم همان جاذبه می کشد که دیگر خلق را می کشد. در پرده می گوید که این نطری که من با تو دارم از صاحب نطری من نیست.و در بیت آخر سعدی در تمام کردن
پاسخ به معشوق که با این سخن او را بزرگ داشته شکسته نفسی می کند و می گوید:اهل نطر در واقع آنهایی هستند که چشمی به ارادت با روی تو دارند و دیگران بی بصران هستند.و گویا در پرده می گوید که خود از آن دسته ی بی بصران است.
شاعر گمنام
علی فراهانی