
سعدی
غزل شمارهٔ ۲۵
۱
اگر تو برفکنی در میان شهر نقاب
هزار مؤمن مخلص درافکنی به عقاب
۲
که را مجال نظر بر جمال میمونت
بدین صفت که تو دل میبری ورای حجاب
۳
درون ما ز تو یک دم نمیشود خالی
کنون که شهر گرفتی روا مدار خراب
۴
به موی تافته پای دلم فروبستی
چو موی تافتی ای نیکبخت روی متاب
۵
تو را حکایت ما مختصر به گوش آید
که حال تشنه نمیدانی ای گل سیراب
۶
اگر چراغ بمیرد صبا چه غم دارد
و گر بریزد کتان چه غم خورد مهتاب
۷
دعات گفتم و دشنام اگر دهی سهل است
که با شکردهنان خوش بود سؤال و جواب
۸
کجایی ای که تعنت کنی و طعنه زنی
تو بر کناری و ما اوفتاده در غرقاب
۹
اسیر بند بلا را چه جای سرزنش است
گرت معاونتی دست میدهد دریاب
۱۰
اگر چه صبر من از روی دوست ممکن نیست
همیکنم به ضرورت چو صبر ماهی از آب
۱۱
تو باز دعوی پرهیز میکنی سعدی
که دل به کس ندهم کُلُّ مُدِّعٍ کَذّاب
تصاویر و صوت


نظرات
رعنا رفیعی
پاسخ: با تشکر از شما، تصحیح شد.
علی محمد
جی ۷
۷
شایق
۷
۷
۷
۷
بابک
nabavar
محمد
استاد سیدعلی اصغر موسوی
یاسان
امیر
امیر مستلزم
امیر مستلزم
فاطمه زندی
پاسخ دعای من دشنام دهی ، به سهولت آن را می پذیرم . چرا که به هر حال میان من و تو گفت و گویی روی داده و با شیرین سخنانی چون تو گفت و شنید خوش و لذّت بخش است . بیت هشتم کجایی ای که تَعَنُّت کنی و طعنه زنی ؟ تو بر کناری و ما اوفتاده در غرقاب ای کسی که مرا ملامت و سرزنش می کنی ، تو کجایی و ما کجا ؟ زیرا تو بر ساحلی و حال غرقه در ژرفای آب را درنمی یابی . [ تعنّت = سرزنش و زخم زبان / کنار = ساحل / غرقاب = آب عمیق و ژرف که سبب غرق شدن گردد ] بیت نهم اسیرِ بندِ بلا را چه جای سرزنش است ؟ گرت معاونتی دست می دهد ، دریاب جای آن نیست که گرفتار دامِ بلا را سرزنش کنی . اگر کمکی از دستت برمی آید ، از او دریغ مدار . [ معاونت = یاری و کمک / دست دادن = کنایه از میسر بودن و امکان داشتن ] بیت دهم اگر چه صبرِ من از رویِ دوست ممکن نیست همی کنم به ضرورت چو صبرِ ماهی از آب اگر چه برای من مقدور نیست که در فراق یار شکیبایی پیشه سازم ، اما ناگزیر همانند ماهی که از آب بیرون افتاده و برای بازگشتِ به آن می تپد ، در بی تابی عشق او شکیبایی می کنم . [ به ضرورت = به ناچار ] بیت یازدهم تو باز دعوی پرهیز می کنی سعدی ؟ که دل به کس ندهم ، کُلُّ مُدَّعِِ کذّاب ای سعدی باز هم ادعا می کنی که از عشق می پرهیزی و دل به کسی نمی سپاری ؟ بدان که هر لاف زن و ادعا کننده ای دروغگوست . [ کُلّ مدّع کذّاب = هر ادعا کننده و لاف زنی دروغگوست ] منبع : شرح غزلهای سعدی دکتر محمدرضا برزگر خالقی دکتر تورج عقدایی سعدی : به چه کار آیدت ز گُل طبقی ؟ از گلستان ِ ما بِبَر طبقی شاد و تندرست باشید .
نیشتر