
سعدی
غزل شمارهٔ ۲۵۹
۱
ناچار هر که صاحب روی نکو بود
هر جا که بگذرد همه چشمی در او بود
۲
ای گل تو نیز شوخی بلبل معاف دار
کان جا که رنگ و بوی بود گفت و گو بود
۳
نفس آرزو کند که تو لب بر لبش نهی
بعد از هزار سال که خاکش سبو بود
۴
پاکیزه روی در همه شهری بود ولیک
نه چون تو پاکدامن و پاکیزه خو بود
۵
ای گوی حسن برده ز خوبان روزگار
مسکین کسی که در خم چوگان چو گو بود
۶
مویی چنین دریغ نباشد گره زدن
بگذار تا کنار و برت مشک بو بود
۷
پندارم آن که با تو ندارد تعلقی
نه آدمی که صورتی از سنگ و رو بود
۸
من باری از تو بر نتوانم گرفت چشم
گم کرده دل هرآینه در جست و جو بود
۹
بر مینیاید از دل تنگم نفس تمام
چون ناله کسی که به چاهی فرو بود
۱۰
سعدی سپاس دار و جفا بین و دم مزن
کز دست نیکوان همه چیزی نکو بود
تصاویر و صوت



نظرات
مسعود
مصطفی
کیارش
نجمه برناس
نجمه برناس
عباس دهقان
نادر..
ایرانی
سعید
ما را همه شب نمی برد خواب