سعدی

سعدی

غزل شمارهٔ ۲۶۸

۱

ای ساربان آهسته رو کآرام جانم می‌رود

وآن دل که با خود داشتم با دلستانم می‌رود

۲

من مانده‌ام مهجور از او بیچاره و رنجور از او

گویی که نیشی دور از او در استخوانم می‌رود

۳

گفتم به نیرنگ و فسون پنهان کنم ریش درون

پنهان نمی‌ماند که خون بر آستانم می‌رود

۴

محمل بدار ای ساروان تندی مکن با کاروان

کز عشق آن سرو روان گویی روانم می‌رود

۵

او می‌رود دامن‌کشان من زهر تنهایی چشان

دیگر مپرس از من نشان‌، کز دل نشانم می‌رود

۶

برگشت یار سرکشم بگذاشت عیش ناخوشم

چون مجمری پرآتشم کز سر دخانم می‌رود

۷

با آن همه بیداد او وین عهد بی‌بنیاد او

در سینه دارم یاد او یا بر زبانم می‌رود

۸

بازآی و بر چشمم نشین ای دلستان نازنین

کآشوب و فریاد از زمین بر آسمانم می‌رود

۹

شب تا سحر می‌نغنوم و اندرز کس می‌نشنوم

وین ره نه قاصد می‌روم کز کف عنانم می‌رود

۱۰

گفتم بگریم تا ابل چون خر فروماند به گل

وین نیز نتوانم که دل با کاروانم می‌رود

۱۱

صبر از وصال یار من برگشتن از دلدار من

گرچه نباشد کار من هم کار از آنم می‌رود

۱۲

در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن

من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می‌رود

۱۳

سعدی فغان از دست ما لایق نبود ای بی‌وفا

طاقت نمی‌آرم جفا کار از فغانم می‌رود

تصاویر و صوت

کلیات سعدی به تصحیح محمدعلی فروغی، چاپخانهٔ بروخیم، ۱۳۲۰، تهران » تصویر 753
منتخبی از اشعار سعدی، حافظ و جامی » تصویر 52
کلیات سعدی مصور و مذهب نسخه‌برداری شده در ۹۳۴ هجری قمری شیراز » تصویر 502
کلیات سعدی مذهب و مصور نسخه‌برداری شده در ۹۲۶ هجری قمری » تصویر 558
حمیدرضا محمدی :
مهدى سرورى :
محسن لیله‌کوهی :
سعیده تهرانی‌نسب :
پری ساتکنی عندلیب :
سام مهرآذر :
سهیل قاسمی :
فاطمه زندی :
افسر آریا :
نازنین بازیان :

نظرات

user_image
دکتر امیر محمد احمدزاده متخصص مغز و اعصاب
۱۳۸۸/۰۷/۱۹ - ۱۵:۰۹:۲۴
من هر موقع این شعر رو می خونم روحم برواز میکنه شما جطور؟
user_image
مهدی
۱۳۸۸/۱۱/۱۳ - ۱۵:۴۵:۰۰
صدیق تعریف در آلبوم شیدایی ای تصنیف را با یه تغییراتی که در زیر آوردم خونده:بار فراق دوستان بس که نشسته بر دلم می رود و نمی رود ناقه به زیر محملم که از طرفی تو می کشی و از طرفی سلاسلم او می رود دامن کشان ، من زهر تنهایی چشان دیگر نپرس از من نشان ف که از دل نشانم می رود باز آی و بر چشمم نشین ، ای دلستان نازنین که آشوب و فریاد از زمین ، بر آسمانم می رود با آن همه بیداد او و این عهد بی بنیاد او در سینه دارم یاد او یا بر زبانم می رود
user_image
عباس مشرف رضوی
۱۳۸۸/۱۱/۱۸ - ۱۱:۲۰:۴۷
یادآوری برخی دگرگونیها در ضبط:ای ساربان آهسته رو کآرام جانم می‌رودبه ای ساربان آهسته ران کآرام جانم می‌رودمن مانده‌ام مهجور از او بیچاره و رنجور از اوبهمن مانده‌ام مهجور از او درمانده و رنجور از اوبرگشت یار سرکشم بگذاشت عیش ناخوشمبهبرگشت یار سرکشم بگذاشت عیش سرخوشم(توضیح پیشنهادی: بگذاشتن به معنی از سرگذاشتن - از سر بیرون کردن؛ چنانکه فرموده: بنده سرخواهد نهاد وانگه ز سر سودای تو - نه به معنی باقی گذاشتن؛ که مستلزم معنی مثبت "سرخوش" است و نه منفی "ناخوش"؛ بعلاوه "عیش ناخوش" متناقض می نماید)در سینه دارم یاد او یا بر زبانم می‌رودبه در سینه دارم یاد او تا بر زبانم می‌رود(هرچندصورت اول درستتر می نماید؛ مگر آنکه "تا" بمعنی تکرار و نهایت باشد؛ یعنی "تاجاییکه" و نه به معنی "هنگامیکه" یا "بمحض اینکه"؛ چون درصورت اخیر یعنی، اول برزبانم می رود، و بعد بمحض آن چنین شد، در سینه ام یادآوری می شود؛ که به این معنی درست نمی نماید)بازآی و بر چشم نشین ای دلستان نازنینبهبازآی و بر چشمم نشین ای دلفریب نازنین
user_image
عباس مشرف رضوی
۱۳۸۸/۱۱/۱۸ - ۱۱:۲۵:۵۸
* بعد بمحض اینکه چنین شد، در سینه ام یادآوری می شود.... و الخ
user_image
محمد یوسفی
۱۳۸۹/۱۱/۲۲ - ۰۶:۲۳:۱۰
در مصرع آخر فکر می کنم به جای "نمیارم" بایستی "نمی آرم" آورده شود.
user_image
مادر امیرعلیی
۱۳۹۰/۰۷/۱۹ - ۰۹:۲۱:۴۱
من به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود.این مصرع برای هرکسی رنگ بوئی داره و با شنیدن آن خاطرات تلخ و شیرینی را بیاد میارهولی من اون بخاطر اینکه کلمه به کلمه اش شده نقش وجودم و روحم دوست دارم ومکررا" تکرارمیکنم در زمانی که طفل 5/4 ساله زیبائی در دریای بیکران فغان وحسرت روی امواج خاطره ها و ارزوهای مستقبلینش رهسپار دیار باقی بود چشمان خسته وخونباری برای اخرین بار اورا نظاره میکرد و می خواست که سعی کند باور دارد این گذشتن ز او را
user_image
مادر امیرعلیی
۱۳۹۰/۰۷/۱۹ - ۰۹:۳۰:۳۷
ولی چه حاصل ان که مثل یاس سپید در دریای ترنم دعوت جانانش میرقصید وخرامان بسوی او رهسپار بود دردانه مــــــن بود. پس به حق باید گفت کهمن به چشم خویشتن دیدم که جانم می رود.
user_image
مسعود رستگاری
۱۳۹۰/۰۸/۰۴ - ۰۶:۱۷:۵۰
بنده مسمطی در تضمین و استقبال از این غزل سعدی سرودم :بشنو سخن از قصه‌ای اینک زمانم می‌رودکاندر بهار زندگی گویی توانم می‌روداز بار عشق ای همرهان قد در کمانم می‌رود«ای ساربان آهسته رو کارام جانم می‌رودوان دل که با خود داشتم با دلستانم می‌رود»قلبم شده مفطور از او جانم شده محرور از اودرمانده و مخمور از او سر تا قدم پر شور از اوآهو ز من مخدور از او عالم همه مسرور از او«من مانده‌ام مهجور از او بیچاره و رنجور از اوگویی که نیشی دور از او در استخوانم می‌رود»با حسرت و حرص و جنون از دام او دل شد بروندرد و غمم از حد فزون رویم ز داغش لاله‌گونشد همتم پست و زبون عاجز شدم بی چند و چون«گفتم به نیرنگ و فسون پنهان کنم ریش درونپنهان نمی‌ماند که خون بر آستانم می‌رود»از زخم تیر ابروان من چون قلم با سر دواندیگر ندارم من توان فرسوده شد جسم جوانره پر ز خم چون کندوان آید فغان از رهروان«محمل بدار ای ساروان تندی مکن با کاروانکز عشق آن سرو روان گویی روانم می‌رود»او در صفت همچون مُشان در اوج باشد بی مَشانمن زیر پایم چون عُشان اما دلم آتشفشاندر جستجویش سر کشان پیموده‌ام هر کهکشان«او می‌رود دامن‌کشان من زهر تنهایی چشاندیگر مپرس از من نشان کز دل نشانم می‌رود»مختل نمود آسایشم از من ربود آرامشمچون خنگ شب در کاهشم از دوریَش در نالشمچیزی نگوید دانشم یٰس به آتش می‌کشم«برگشت یار سرکشم بگذاشت عیش ناخوشمچون مجمری پر آتشم کز سر دخانم می‌رود»از خندهٔ دلشاد او وان طرّهٔ آزاد اووز نرگس آباد او وان قدِّ چون شمشاد اوهستی شده بر باد او شیرین و من فرهاد او«با آن همه بیداد او وان عهد بی‌بنیاد اودر سینه دارم یاد او یا بر زبانم می‌رود»هر کس شنید اسرار من انکار او اصرار منخندید بر افکار من کوشید بر آزار مناما چه جای زار من با این دل بیمار من«صبر از وصال یار من برگشتن از دلدار منگر چه نباشد کار من هم کار از آنم می‌رود»ای روی تو چون یاسمین ابرو کمان و نو مهینآخر چرا این جور و کین بی‌مهری و ناز اینچنیناین سائل کویت ببین دل در فراقت شد حزین«باز آی و بر چشمم نشین ای دلستان نازنینکاشوب و فریاد از زمین بر آسمانم می‌رود»دور از بر من در چمن او خفته پیش نسترنای روزگار اهرمن از تیغ خود بر من بزنمن نزد خارم در کفن آمادهٔ ترک وطن«در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخنمن خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می‌رود»هر چند دل شد بینوا با محنت و غم آشناسیلاب خون شد چشم‌ها در گوش من شد ناسزاآن پادشاهی شد گدا زیبا سرودی شیخنا«سعدی فغان از دست ما لایق نبود ای بی‌وفاطاقت نمی‌دارم جفا کار از فغانم می‌رود»
user_image
کورش صفایی
۱۳۹۱/۰۱/۲۲ - ۰۳:۴۲:۱۵
سعدی خیلی ساده عنوان کرده که پیر و مرشدش که به منزله جان است از جلوی چشم او عبور کرده است .
user_image
سجاد جابری
۱۳۹۱/۰۲/۱۰ - ۲۳:۳۷:۴۸
با سلام بشکفد بار دگر لاله رنگین مرادغنچه سرخ فرو بسته دل باز شودمن نگویم که بهاری که گذشت آید بازروزگاری که به سر آمده آغاز شودروزگار دگری هست و بهاران دگرشاد بودن هنر است ، شاد کردن هنری والاترلیک هرگز نپسندیم به خویشکه چو یک شکلک بی جان شب و روزبی خبر از همه خندان باشیمبی غمی عیب بزرگی است که دور از ما بادکاشکی آینه ای بود درون بین که در آن خویش را می دیدیمآنچه پنهان بود از آینه ها می دیدیممی شدیم آگه از آن نیروی پاکیزه نهادکه به ما زیستن آموزد و جاوید شدنپیک پیروزی و امید شدنشاد بودن هنر است گر به شادی تو دلهای دگر باشد شاد ژاله اصفهانی
user_image
محمد
۱۳۹۱/۰۴/۱۵ - ۱۵:۳۷:۱۳
در بیت ششم احتمالا مصراع اول به این شکل صحیح است:بگذشت یار سرکشم بگذاشت عیش ناخوشم
user_image
محمد تولیت
۱۳۹۱/۰۸/۰۱ - ۰۷:۳۰:۴۶
سعدی حرف دل خیلیا رو بزیباترین شکل گفته. حقا که بهترینه.
user_image
محمد حکیمی
۱۳۹۱/۱۰/۱۲ - ۰۹:۴۵:۳۳
بیت چهارم، ساربان درست است. لطفا اصلاح شود.محمل بدار ای ساربانممنون
user_image
مشق سکوت- رها
۱۳۹۲/۰۱/۱۸ - ۲۳:۳۳:۲۹
واقعا تموم وجود آدم رو به لرزه می اندازه این شعر
user_image
آرام
۱۳۹۲/۰۳/۲۹ - ۱۶:۴۴:۰۳
از یادم نمیرود کلاس دوم انسانی و دبیر فرهیخته ادبیات ... آنچنان شوری با خواندن این شعر در درونم شکل گرفت که هنوز دست تطاول سالیان بدان نرسیده ...یادش بخیر فقط این بیت را دوبار خواند نمی دانم چرا شاید شما بدانیدبا آن همه بیداد او وین عهد بی‌بنیاد اودر سینه دارم یاد او یا بر زبانم می‌رود
user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۰۳/۲۹ - ۲۳:۱۹:۱۲
خدایت ز دست یاز روزگار نگه داراد آرام جان
user_image
رامین
۱۳۹۲/۰۴/۳۱ - ۰۴:۳۵:۴۶
بیت چهارم به این شکل نیز می تواند باشد (به جای روانم، که جانم بگذاریم) :محمل بدار ای ساروان تندی مکن با کاروان کز عشق آن سرو روان گویی که جانم می‌رود
user_image
رامین
۱۳۹۲/۰۵/۰۶ - ۱۶:۳۴:۴۸
در تصحیح محمد علی فروغی بیت اول اینگونه آمده است: ای ساربان آهسته ران کآرام جانم می‌رود ...(سعدی در غزلی دیگر گفته:ساربان آهسته ران کآرام جان در محملست چارپایان بار بر پشتند و ما را بر دلست) و مصراع دوم بیت پنجم هم در همان منبع اینگونه آمده: دیگر مپرس از دل نشان کز دل نشانم می‌رود
user_image
فراز دهقانی
۱۳۹۲/۰۵/۰۷ - ۰۴:۱۸:۰۸
این شعر کلا حالمو دگرگون میکنهخصوصا اونجا که میگه: من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می‌رود
user_image
افشین و زهرا
۱۳۹۲/۰۷/۲۰ - ۱۶:۵۵:۱۹
من و خانومم داریم همزمان این شعر و با فاصله 800 کیلومتر از هم و پشت کامپیوتر می خونیم. هردومون گنگ و سرشار موندیم که این شاید چندمین بار هست که اینو می خونیم ولی هنوز میخکوب میشیم و فریادمون لای استخونهای مغزمون جا میمونه و حواله به ناله سعدی می شود. راحت بخواب سعدی نازنین.
user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۰۷/۲۰ - ۱۸:۱۶:۲۴
درود به هردویتان باشد بهم رسیدن و بهم روزگار گذراندن افشین و زهرای مهربان
user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۰۷/۲۲ - ۰۵:۵۹:۵۲
با درود به بانو الهام ما مدتی است اینجا می نویسیم و با نرمشپذیری و پند نیوشی روزگار می گذرانیم ، دوست دارم شما هم بنویسید ولی با ما مروت و با دیگران مدارا کنید . چشم براه نوشته های زیبنده شما می مانیم .
user_image
الهام
۱۳۹۲/۰۷/۲۲ - ۱۱:۵۱:۱۹
سلام آقای امین کیخا!نمیدانم چه حرفی از من باعث شده مرا تندخو و پند ناشنو بدانید! مثل اینکه حرفی مخالف زدن اینجا حمل بر بی ادبیست! من اگر مخالفتی کردم به خاطر خودپسندی و خودبرتربینی هرگز نبوده است، فقط میخواستم چند صدایی حاکم باشد تا خوانندگان حاشیه ها فکر، مطالعه و انتخاب کنند. خواهش میکنم همه چنین باشیم و صداهای مخالف را بتابیم. من هم این چند وقت بنا به دلایلی وسوسۀ یادداشت نوشتن داشتم ولی ازین به بعد ترجیح میدهم بیشتر بخوانم تا بنویسم و افسوس فرصتها بخورم.هیچکس کامل نیست و این مرا به آن میدارد که بخوانم و بخوانم و...سپاسگزار
user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۰۷/۲۲ - ۱۴:۴۸:۲۳
خداراستی بازار جابجاگیری واژگان گرم است من خیلی ملایم از الهام بانو خواسته ام که نرمشپذیر تر باشند . و نه یک کلمه بیشتر . درود بر همه دوستان اگر ادیبان تاب همدیگر را نیاورند شگفت می نماید .
user_image
عارفه.م
۱۳۹۲/۰۸/۱۸ - ۱۰:۲۲:۳۶
اگه کسی تا حالا دلش شکسته باشه ،یا حتی یه کوچولو دلش لرزیده باشه ،یا حتی فقط یه بار بغض کرده باشه وقتی این غزل زیبا رو بخونه یا دوباره بغض می کنه ،یا داغ دلش تازه می شه و اشک می ریزه.این غزل محشره!!!
user_image
ناکام کرد
۱۳۹۲/۰۹/۰۹ - ۱۵:۲۹:۴۰
سلام بر ادیبان و ادب دوستان عزیز خصوصا آقا مسعود مسمط تضمینی آقا مسعود بسیار زیبا و استادانه سروده شده است و اگر نبود سعدی خداوندگار سخن هر آیینه این استاد گرامی نیز جزو غزل سُرایان بزرگ به شمار می آمد . ولی کاش خودش را کاملا شناسانده بود و انگیزه اش از از این تضمین تزئینی را بیان می فرمود . سعدیا مرد نکو نام نمیرد هرگز ... مرده آنست که نامش به نکویی نبرند
user_image
ابوشریف
۱۳۹۲/۱۰/۳۰ - ۱۱:۳۹:۴۹
اگر حضرت سعدی همین یک غزل را هم سروده بود, تا ابد نامش جاودان می ماند. عاشقانه تر از این شعر کمتر سراغ دارم, ختم سخن , قند مکرر ..
user_image
محمود گناوه
۱۳۹۳/۰۲/۱۷ - ۰۲:۱۵:۱۳
اونقدر من این شعر رو دوست دارم که هر وقت میخونمش شادابی رو توی تماام سلولهای بدنم حس میکنم. هر بیت این شعر یه شاه بیته، هر وقت دلم برا شعر تنگ میشه این اولین شعریه که بر زبونم جاری میشه. البته احساس میکنم این شعر با شعرهای دیگه شیخ اجل هم متفاوته. بهر حال خیلی عالیه
user_image
Artemis
۱۳۹۳/۰۲/۱۸ - ۱۴:۴۲:۱۷
من که میمیرم و زنده میشم وقتی این سعر رو می حونم
user_image
مرتضی
۱۳۹۳/۰۲/۲۵ - ۰۱:۱۱:۳۶
من دلستانم داره برای همیشه از پیشم میره و وقتی این شعر رو میخونم نزدیکه که قلبم وایسه اگر جوون نبودم وقلبم کمی مشکل داشت حتما وای میساد
user_image
یک مهندس
۱۳۹۳/۰۵/۱۴ - ۱۳:۱۵:۱۷
طبق نسخه ای خیلی قدیمی که من از کتاب سعدی دارم:بگذشت یار سرکشم بگذاشت عیش ناخوشمدرست هستش. شایدم نه.متخصصان نظر دهند.
user_image
سکوت فریاد
۱۳۹۳/۰۵/۲۳ - ۰۵:۱۹:۰۴
با این که تمامی غزل های حافظ رو یک به یک می پرستم ولی اقراق می کنم که این غزل زیباترین غزل در زبان پارسی است. کولاکی است در شعر پارسی.
user_image
maysam
۱۳۹۳/۰۶/۲۲ - ۰۹:۰۱:۱۸
سلامنوشته های دوستان رو خوندم دلم نیومد بدون حاشیه بگذرممن خودم عاشق شعار نظامی ام ولی حقا غزلیات سعدی اوج زیبایی شعر فارسیه.
user_image
ناشناس
۱۳۹۳/۰۸/۱۷ - ۱۵:۱۹:۳۰
سلام خدا بر حضرت زینب کبری.«محمل بدار ای ساربان تندی مکن با کاروان»«من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می‌رود»
user_image
شهاب حسن نژاد
۱۳۹۳/۰۹/۲۷ - ۰۳:۳۸:۳۵
به نام خالقبا سلام خدمت ادب دوستان ایران زمیندر مورد این شعر این سخن بس که:هنر نزد ایرانیان است و بس
user_image
عبدالله نظری گنجه لو
۱۳۹۳/۱۰/۳۰ - ۱۷:۲۶:۴۴
باید این شعرو هر روز خواند و هر روز تکرارش کردمعادل فارسیشو نمی دونمولی به ترکی"آدامین جانین آلیر بو شعر"
user_image
بهار
۱۳۹۳/۱۲/۱۷ - ۰۴:۰۵:۰۳
شب تا سحر می‌نغنوم و اندرز کس می‌نشنوموین ره نه قاصد می‌روم کز کف عنانم می‌روداین بیت چه معنایی داری؟غنودن یعنی چه؟
user_image
زینب
۱۳۹۴/۰۱/۰۴ - ۰۷:۲۳:۳۰
می نغنوم به چه معناست؟؟تو لغت نامه هم نشد معنیشو پیداکنم
user_image
ادب دوست
۱۳۹۴/۰۱/۰۴ - ۱۰:۱۹:۵۰
غنودن ، خفتن و به خواب رفتن است، و می نغنوم به خواب اندر نمی روم، نمی خوابم، خواب به چشمم نمی آید.
user_image
امید
۱۳۹۴/۰۱/۲۳ - ۰۶:۴۴:۲۶
بهترین شعر تاریخ
user_image
عاکف خراسانی
۱۳۹۴/۰۲/۰۷ - ۱۱:۴۲:۲۵
با سلام با غزل ( سلسله مو ) منتظرتان هستم .
user_image
لیلا
۱۳۹۴/۰۲/۰۹ - ۰۹:۰۷:۲۱
عاشق این شعرم...پر از انگیزه مشم و روحم تازه میشه.ممنون
user_image
لیلا
۱۳۹۴/۰۳/۲۷ - ۰۸:۴۵:۳۳
به نظر من عاشقانه ترین شعر فارسیه.من با هر مصرعش زار میزنم.خصوصا این مصرع:او می رود دامن کشان من زهر تنهایی چشان... آخه من خودم دلستانم رو روونه کردم تا بره و خوشبخت بشه و فقط خدای من میدونه تلخی این زهر تنهایی چه با روزگارم کرد.با خوندن این شعر همیشه احساس میکنم سعدی من و روزگارم رو داشته نظاره میکرده و سروده :من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می رود
user_image
ناشناس
۱۳۹۴/۰۳/۲۹ - ۱۶:۳۹:۵۱
واقعا من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می رود.... هربار این شعر رو میخونم دلم میلرزه. وصف حال دل من.
user_image
عماد
۱۳۹۴/۰۴/۰۶ - ۱۰:۴۱:۳۹
گفتم به "نیرنگ" و فسون پنهان کنم ریش درونپنهان نمی‌ماند که خون بر آستانم می‌رود"نیرنگ" واژه ای است پهلوی به معنی آیین دینی و نیایش=دعادر عربی نیرنج گویند و جمع آن نیرنجات است بسیاری از نیایشهای کوتاه دین مزداپرستی نیرنگ نامیده میشود چنانکه نیرنگ آتش و نیرنگ کشتی و ...این نیایشها را دارای تاثیر بسیار میدانستند چنانکه برای دوری از پیشامد بد و دوری از گزندها نیرنگ و دعای ویژه آن داشتند مانند نیرنگ سردرد-نیرنگ حاجت-نیرنگ برای زایمان آسوده و نیرنگ دور کردن دزد و ...در سنت ایرانیان نیرنگ از نیایشهای مشکل گشای بسیار کهن بود.نیرنگ از وازه های دینی زرتشتی است که پس از اسلام تغییر معنی داده و از آن معنی سحر و شعبده و افسون و فریب و حیله بدست داده اند.به گونه ای که نیرنگ و نیرنگ بازی و نیرنگ باز همه بوی مکر و حیله دارند.در ادبیات پهلوی و پازند مجموعه ای هست به نام "نیرنگستان" با 3200 واژه اوستایی و 6000 واژه پهلوی در گزارش و 1800 واژه اوستایی و 22000 واژه پهلوی در توضیح و تفسیر که پاره ای از نوشته های زرتشتی با گزارش و توضیح پهلوی در آن آمده است و به تعبیر آمروزی میتوان آن را مراسم و مناسک خواند.نیرنگ دین=نیایش دینی،دعای دینی،آیین دینینیرنگ کشتی بستن=آیین ویژه کشتی(کمربند) بستن بر تن نوجوانان 15 ساله که نخستین بار به جرگه مزداپرستان درمی آیند.
user_image
۷
۱۳۹۴/۰۴/۰۹ - ۱۲:۴۰:۲۹
با سپاس از جناب عماد بابت توضیح مفید درباره نیرنگ به نظر می آیداز نظر سعدی نیرنگ مثبت است در برابر فریب و خود فن هستمیان دو بد خواه کوتاه دستنه فرزانگی باشد ایمن نشستکه گر هر دو باهم سگالند رازشود دست کوتاه ایشان درازیکی را به نیرنگ مشغول داردگر را برآور ز هستی دمار
user_image
نیک محمد
۱۳۹۴/۰۴/۰۹ - ۱۵:۳۳:۳۵
من وقتی این شعر را با آواز احمدظاهر وساربان می شنوم خیلی کیف می کنم
user_image
کسرا
۱۳۹۴/۰۴/۱۹ - ۰۴:۰۸:۰۶
عالی بود عالی ... روحش شاد
user_image
نازنین
۱۳۹۴/۰۴/۲۶ - ۰۸:۲۸:۰۵
قلبمو تکون میده.....وای که چه زیبا گفته....من دگر شعر نخواهم که نوشتن که مگس زحمتم میدهد از بس که سخن شیرین است......
user_image
بهنام
۱۳۹۴/۰۶/۱۵ - ۱۴:۴۱:۴۳
چه نموده ای شیخ
user_image
باقیدارامید بیگزاد
۱۳۹۴/۰۶/۲۹ - ۲۲:۵۹:۲۲
درگردشِ چرخِ دنی عمرِ گرانم میروددنیا به کامِ من نشد حالا که جانم میرودلَختی نیاسودم درین ماتمسرایِ زندگیازسینه تاعرش برین آهُ فغانم میروداین سینه می سوزد اگردرآتشِ دلواپسی؛امشب زپیشم هردونورِدیدگانم میرودعزمِ سفردارد کسی ... آیینه وآب آورید!صبروتحمل مشکلست ، تازه جوانم میروددوری آغوشِ ترا، جانا! تحمل کی کنم؟این آتشِ دردو فراق تااستخوانم میرودباهیچ کس نسپرده ام ازخودعنانِ اختیاراکنون با نیمِ نگاه ازکف عنانم میرود« مریم » نمیدانم چه خاکی برسرم باید کنم؟هرگاه مقابل میشوم باتو ، توانم میرود29/6/1394باقیدار امید « بیگزاد »
user_image
raha
۱۳۹۴/۰۸/۲۹ - ۱۱:۴۹:۳۵
من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود......با تمام وجود درکش میکنم کاشنمیرفت...
user_image
زهرا
۱۳۹۴/۱۲/۰۶ - ۱۲:۰۰:۱۳
می شه معنی اش رو بگین
user_image
kosar(baran)
۱۳۹۴/۱۲/۲۱ - ۰۹:۱۴:۰۹
شنو سخن از قصه ای اینک زمانم میرودمن در بهار زندگی گویی توانم میروداز بار عشق ای همرهان قد در کمانم میرودای ساربان آهسته رو کارام جانم میرود»«وان دل که با خود داشتم با دلستانم میرودقلبم شده مفطور از او جانم شده محرور از اودرمانده و مخمور از او سر تا قدم پر شور از اوآهو زمن مخدور از او عالم همه مسرور از اومن مانده ام مهجور از او بیچاره و رنجور از او»«گویی که نیشی دور از او در استخوانم میرودبا حسرت و حرص و جنون از دام او دل شد بروندرد و غمم از حد فزون رویم ز داغش لاله گونشد همتم پست و زبون عاجز شدم بی چند و چونگفتم به نیرنگ و فسون پنهان کنم ریش درون»«پنهان نمی ماند که خون بر آستانم میروداز زخم تیر ابروان من چون قلم با سر دواندیگر ندارم من توان فرسوده شد جسم جوانره پر ز خم چون کندوان آید فغان از رهروانمحمل بدار ای ساروان تندی مکن با کاروان»«کز عشق آن سرو روان گویی روانم میروداو در صفت همچون مشان در اوج باشد بی مشانمن زیر پایم چون عشان اما دلم آتشفشاندر جستجویش سر کشان پیموده ام هر کهکشاناو میرود دامن کشان من زهر تنهایی چشان»«دیگر مپرس از من نشان کز دل نشانم میرودمختل نمود آسایشم از من ربود آرامشمچون خنگ شب در کاهشم از دوریش در نالشمچیزی نگوید دانشم یس به آتش میکشمبرگشت یار سرکشم بگذاشت عیش ناخوشم»«چون مجمری پر آتشم کز سر دخانم میروداز خنده دلشاد او وان طره آزاد اووز نرگس آباد او وان قد چون شمشاد اوهستی شده بر باد او شیرین و من فرهاد اوبا آن همه بیداد او وان عهد بی بنیاد او»«در سینه دارم یاد او یا بر زبانم میرودهر کس شنید اسرار من انکار او اصرار منخندید بر افکار من کوشید بر آزار مناما چه جای زار من با این دل بیمار منصبر از وصال یار من برگشتن از دلدار من»«گر چه نباشد کار من هم کار از آنم میرودای روی تو چون یاسمین ابرو کمان و نو مهینآخر چرا این جور و کین بی مهری و ناز اینچنیناین سائل کویت ببین دل در فراقت شد حزینباز آی و بر چشمم نشین ای دلستان نازنین»«کاشوب و فریاد از زمین بر آسمانم میروددور از بر من در چمن او خفته پیش نسترنای روزگار اهرمن از تیغ خود بر من بزنمن نزد خارم در کفن آماده ترک وطندر رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن»«من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرودهر چند دل شد بینوا با محنت و غم آشناسیلاب خون شد چشم ها در گوش من شد ناسزاآن پادشاهی شد گدا زیبا سرودی شیخناسعدی فغان از دست ما لایق نبود ای بیوفا»«طاقت نمی دارم جفا کار از فغانم میرودمسعود آقا شعرتونو تا آخر خوندم فوق العاده بود...عااالی
user_image
دکتر اشکان نائینی
۱۳۹۵/۰۱/۰۴ - ۱۶:۰۱:۴۷
فکر کنم چون شاعری را بتوان به حافظ قرآن بودن تشبیه کرد ؛ باید تفسیر اشعار او را نیز با قرآن سنجید و لا غیر .....به این مطلب توجه کنید ، چه مطلبی را از آن در میکنید .من در جوانی زیستم. ** تو در حواشی زیستن.من در گرو دارم کمیت** تو در غنا داری تهی .من در عجب وافق شدم ** تو در ادا غالب شدی .من خصم آم ان وی زری ** تو در کنایه منحنی.
user_image
شریف
۱۳۹۵/۰۱/۱۹ - ۱۵:۲۴:۳۱
با سلام و احترام بهتر است در نقل اشعار دقت بیشتری داشته باشیم .یکی از دوستان مصرع " اشتران را بار بر پشت است و ما را بر دل است " را " چارپایان بار بر پشتند و ..." ذکر کرده ، منهای اینکه هم ایراد انشایی دارد و هم با عقل جور در نمی آید که چارپایان بطور عام بار بر پشت دارند ، شعر سعدی را از عرش به فرش کشانده است . روح سعدی را نرنجانیم .
user_image
ali
۱۳۹۵/۰۲/۰۱ - ۰۱:۵۶:۴۷
میشه محسن چاوشی اینو بخونه؟؟
user_image
حمید
۱۳۹۵/۰۲/۱۶ - ۰۱:۳۱:۱۲
استاد سخن سعدی" من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود "
user_image
سید
۱۳۹۵/۰۲/۲۷ - ۱۹:۱۸:۴۸
او میرود دامن کشانمن زهر تنهایی چشان...دیگر مپرس از من نشان،کز دل نشانم میرود !شاه بیت این شعر ب نظرم اینه...!واقعا بی نظیره
user_image
شکوه
۱۳۹۵/۰۳/۰۲ - ۱۴:۱۳:۲۶
با هر بیتش نفسم بند میاد و قلبم میخواد از جا در بیاد (با وجود اینکه تجربه ای از مضمون شعر ندارم) عالیهههه
user_image
۷
۱۳۹۵/۰۴/۱۴ - ۱۸:۳۵:۱۴
پیوند به وبگاه بیرونیپخش آنلاین با صدای شهرام ناضری
user_image
تماشاچی
۱۳۹۵/۰۴/۲۳ - ۰۵:۴۱:۳۴
اونایی که عاشق بودن و به وصال یار نرسیدن، خیلی خوب این ابیات رو لمس می کنند، حتی اگه سالها گذشته باشه، بازم عشق همیشه شعله ای داره که یه جایی تو دل آدم روشنه و زوال ناپذیره. این شعر از اون عجایبیه که باعث میشه این شعله زبانه بکشه و یه حال عجیبی به آدم دست بده. من این حالو نمی تونم به زبان فارسی توصیف کنم، یعنی معادلی نمیشناسم. گویی از سر تا پا فرو میریزم و باز هستم. فقط میتونم بگم «هررژاندم»؛ شاید تنها این لغت تو زبان کردی بتونه کمی منظورو برسونه. او می رود دامن کشان من...من خود به جان خیشتن دیدم، که جانم می رود.. اما کاری نتونستم بکنم و تسلیم تقدیر شدم..
user_image
محمد زاهدیان تجنکی
۱۳۹۵/۰۵/۲۱ - ۰۹:۲۷:۴۳
این متن را برای مخاطب عام می نویسم ...سعدیا گفتی به چشم خویشتن دیدی که جانت می رود چون رفتنش را دیده ام ، آن دلستانم می رود چون درد من را دیده بود ، آنگونه شادان می رود من گشته ام شیدای او ، اما خرامان می رود مرد دل در داغ او ، اما چه آسان می رود م.ز.
user_image
جعفر میرناصری
۱۳۹۵/۰۶/۰۶ - ۱۴:۵۵:۵۶
من فقط میتونم بگم که این غزل زیبا ترین غزل ادبیات ایرانه .
user_image
مهیار
۱۳۹۵/۰۶/۱۲ - ۱۳:۰۱:۴۵
و شاید هم:در رفتن جان از بدن گویند بسیاری سخن...
user_image
رضا
۱۳۹۵/۰۷/۰۴ - ۰۰:۱۸:۲۹
آقا به نظر من این یکی از عاشقانه ترین ابیات فارسیه،بی نظیره،بی نظیر...در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخنمن خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می‌رود
user_image
اصغر اکبری معین
۱۳۹۵/۰۹/۲۱ - ۱۶:۰۵:۴۶
کز عشق آن سرو روان گویی روانم می رود. میشه گفت که دراین مصرع سعدی بزرگوار از واج آرایی به میزان کم استفاده کرده است و تجسم سازی بسیار زیبا که بین سرو روان و روانم ایجاد شده اثرگذاری بالایی به این شعر داده شده.
user_image
شراره
۱۳۹۵/۰۹/۲۴ - ۱۳:۵۶:۲۵
سلام عزیزانمعنی کلمه دخان چیست در بیت چون مجمری پر آتشم کز سر دخانم میرود؟به ضم دال میباشد آیا؟ دُخان؟
user_image
گمنام-۱
۱۳۹۵/۰۹/۲۴ - ۲۰:۲۷:۵۲
شراره ،پیداست که اهل دود نیستید، شنیده اید " دود از کله کسی بلند شود "؟؟ دخان دود است و شرکت دخانیات که سیگار و ....برای بیمار کردن مردمان میسازد و میفروشد.
user_image
کمال داودوند
۱۳۹۵/۰۹/۲۵ - ۱۴:۵۴:۲۷
ایول به این غزل زیبای سعدی،بنده چندمصراع ازاین غزل رابا،بادوستان،به اشتراک گذاشتم. شب زیبای پاءیزیتان خوش.
user_image
رضا
۱۳۹۵/۱۰/۱۸ - ۲۰:۳۳:۰۶
عبدالرحیم ساربان خواننده فقید افغان با صدایی استثنایی این غزل را خوانده است.
user_image
۷
۱۳۹۵/۱۲/۰۶ - ۲۳:۰۶:۱۲
این غزل توسط بسیاری خوانده شده ولی هیچکدام نتوانسته اند از پس شور آن برآیند از خوانندگان ایرانی تا تاجیک ازبکی و افغانی.از محمدرضا شجریان، علیرضا افتخاری، شهرام ناظری، عبدالحسین مختاباد،علیرضا قربانی سالار عقیلی، بوتیر ذاکروف،عبدالوهاب شهیدی، معین، گلپا، الهه، گیتی، نغمه غلامی، محسن کرامتی، سپیده رئیس سادات، صدیق تعریف،تا عبدالرحیم ساربان و احمد ظاهر و الطاف حسینپیوند زیر اجرای این غزل با صدای الطاف حسین سراهنگ در بزرگداشت احمد شاه مسعود میباشد:پیوند به وبگاه بیرونیو نیز اجرای آن توسط احمد ظاهر:پیوند به وبگاه بیرونیبه نظر من بهترین اجرا توسط مهرداد کاظمی بوده:پیوند به وبگاه بیرونی
user_image
۷
۱۳۹۵/۱۲/۰۷ - ۰۰:۰۷:۱۶
اجرای این غزل توسط گوگوش در تالار رادیو - افغانستان:پیوند به وبگاه بیرونیگلپایگانی:پیوند به وبگاه بیرونیعبدالحسین مختاباد:پیوند به وبگاه بیرونیو در این پیوند پیوند به وبگاه بیرونی یکجا پخش آنلاین با صدای محمدرضا شجریان،شهرام ناظری،علیرضا افتخاری،صدیق تعریف،سالار عقیلی،عبدالحسین مختاباد،مهرداد کاظمی
user_image
پریشان روزگار
۱۳۹۵/۱۲/۰۷ - ۲۱:۱۶:۰۷
7 گرامیالطاف حسین در سوگ ساربان می خواند چنین جان گزای ، در عزای کاروان سالار ، قافله سالار نا مراد دیگران از فراق کاروانی.
user_image
۷
۱۳۹۵/۱۲/۰۸ - ۲۱:۴۵:۱۲
با صدای:1-الهه: پیوند به وبگاه بیرونی2-گیتی: پیوند به وبگاه بیرونی3-معین: پیوند به وبگاه بیرونی4-محسن کرامتی: پیوند به وبگاه بیرونی5-نغمه غلامی: پیوند به وبگاه بیرونی6-سپیده رئیس السادات:پیوند به وبگاه بیرونی7-عبدالوهاب شهیدی:پیوند به وبگاه بیرونی8-عبدالرحیم ساربان:پیوند به وبگاه بیرونی
user_image
تیرداد
۱۳۹۵/۱۲/۲۶ - ۰۸:۳۲:۱۱
درود به شما و ممنون از برقراری یک همچین ویژگی هاییمن هرچه کردم نتوانستم اسم جناب کاظمی را بعنوان خواننده این اثر درج بکنمزیرا نام آلبوم و تراک مربوطه در قسمت سرچینگ پیدا نمیشداستدعا دارم خودتان نام این هنرمند خوش صدا و داوود الحان کشورمان را بعنوان یکی از خوانندگان این کار مندرج بفرماییدتا دیگران هم باشنیدن صوت ملکوتی ایشان با تلفیقهنر شیخ اجل (ره) لذت ببرن
user_image
عبدالرضا جعفری
۱۳۹۶/۰۱/۲۳ - ۰۶:۵۶:۳۷
سلام؛ به مصرع‌های اول دقت بفرمائید:ای ساربان آهسته رو کآرام جانم می‌رودمهجور / رنجورفسون/ درونساروان/ کاروانکشان/ چشانسرکشم/ ناخوشمبیداد/ ‌بنیادنشین/ نازنینمی‌نغنوم/ می‌نشنومابل/ گِلیار / دلداربدن/ سخنما/ وفاهمگی داری قافیه و یک وزن درونی هستند. آیا در مصرع اول "رو"، "ران" نباید باشد؟ " ای ساربان آهسته ران"...
user_image
امپرور
۱۳۹۶/۰۳/۲۵ - ۰۵:۲۷:۳۰
به نظر من غزل« در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم...» و یا غزل « سخن عشق تو بی آنکه بر آید به زبانم...» از این غزل قشنگ تر هست
user_image
امپرور
۱۳۹۶/۰۳/۲۵ - ۰۵:۳۰:۵۸
راستی یه سوال مهم در مصراع اول بیت اول این غزل "رو" درسته یا "ران" منکه خودم یه کلیات سعدی داشتم توش نوشته بود « ای ساربان آهسته رو » ولی اونجوری که بعضیا گفتن و به نظرم خودمم باید "ران" باشه تا هم جناس بشه و هم شعر خوش آهنگ تر بشه اگه کسی واقعاً میدونه کدوم کلمه درست تره بهم اطلاع بده
user_image
محمدامین
۱۳۹۶/۰۴/۲۷ - ۲۳:۰۳:۲۰
بسم الله الرحمن الرحیمثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَیْنَ الْیَقِینِ ﴿تکاثر/7﴾صبر از وصال یار من برگشتن از دلدار منگر چه نباشد کار من هم کار از آنم می‌روددر رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخنمن خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می‌رود
user_image
نیکا
۱۳۹۶/۰۴/۲۸ - ۰۳:۴۷:۱۳
با سلام قالب بوستان سعدی مثنوی استکتاب گلستان نثر است البته آمیخته با شعر جناب سعدی در قالب های دیگر هم طبع آزمایی کرده مانند غزل قصیده ودیگر قالب های شعر فارسی که همه آنها را در کلیات سعدی می توان دید
user_image
دل خسته
۱۳۹۶/۰۸/۰۸ - ۰۷:۰۴:۵۴
فکرش رو بکن!از بچگی یکی رو بخواهی.سالها دست روزگار شما رو از هم جدا کنه و در طول این مدت نتونی به هیچ کسی دل ببندی.«گویی که نیشی دور از او در استخوانم می‌رود»کم کم اون رو فراموش می کنی. تو این مدت هر کی رو می بینی در دقیقه اول هزار تا عیب روش میزاری.بعد از سالها دوباره عشق دوران بچگی رو می بینی. بارها و بارها می بینی. و می بینی که نمیتونی ازش دل بکنی...«برگشت یار سرکشم بگذاشت عیش ناخوشمچون مجمری پرآتشم کز سر دخانم می‌رود»اما هرکاری کنی نمی تونی اون رو عاشق کنی. هربار که حرف دلت رو بهش بزنی یا به شوخی برداشت میکنه، یا برات بهونه میاره. بهونه پشت بهونه. خیلی درد داره وقتی می بینی که با دست پس میزنه و با پا پیش میکشه. اینکه بین زمین و هوا باشی و تکلیف خودت رو ندونی خیلی درد داره. «با آن همه بیداد او وین عهد بی‌بنیاد اودر سینه دارم یاد او یا بر زبانم می‌رود»اما همه اش این ها نیست.... خیلی درد داره وقتی کسی نباشه تا با اون درد دل کنی. مجبور باشی این درد رو توی خودت بریزی. اما می بینی که رسوای عالم شدی و همه با تو شوخی میکنن و میگن فلانی رو برات بگیریم؟ تو و فلانی به هم میایید ها! چرا برای پسرتون خواستگاری فلانی نمی رید به نظر همو میخوان؟ شرط میبندم از فلانی خوشت میاد! هربار که می شنوی این حرف ها رو زخمت تازه میشه. همه این کلمات درد داره... خیلی...« گفتم به نیرنگ و فسون پنهان کنم ریش درونپنهان نمی‌ماند که خون بر آستانم می‌رود»من هرروز این شعر رو میخونم و هر بار به آخر شعر میرسم، می ترسم. می ترسم از اینکه پیش بینی سعدی درست از آب در بیاد و دستم برای همیشه کوتاه بشه...«من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می‌رود»
user_image
روفیا
۱۳۹۶/۰۸/۱۱ - ۱۴:۱۵:۴۲
دل خسته جانجانم سوختیهیچ مرا یارای فهم این چنین عشق های یک جانبه نیست! آخر ما در اصل دوست داشتن آدم ها را دوست داریم، اینکه کسی ما را می فهمد، زیبایی ها و زشتی های ما را در می یابد و با این همه دل در گرو مهر ما دارد، اگر دلدار وانمود می کند که دلش با شما یک دله نیست به تلاشتان ادامه دهید تا روزی نقاب از چهره بیفکند اما اگر راستی دلش با شما نیست... سرانجام کسی پیدا خواهد شد که شما را بدون صرف انرژی فراوان بفهمد و بستاید... ولی پیش از آن یک کار دیگر است که باید آن را سرلوحه همه فعالیت های خود کنید، بر روی خود کار کنید نه روی دیگران، خود را بسازید، روزی خواهید دید که زیبا و قابل ستایش شده اید و جنس زیبا و قابل ستایش روی زمین نمی ماند چنانکه گویا رضا رویگری گفت اگر اشتباه نکنم.
user_image
روفیا
۱۳۹۶/۰۸/۱۱ - ۱۴:۱۷:۰۷
چه خوش بی مهربونی هردوسربیکه یک سر مهربونی درد سر بی
user_image
زینب
۱۳۹۶/۰۸/۱۲ - ۱۵:۰۶:۳۶
روفیا ی عزیز سلام نمیدانم پیام من به دستت می رسد یانه اما برای صحبت با تو چاره ای جز حاشیه های سایت گنجور نداشتم… من به شدت علاقه من به دوستی با تو هستم . نام من زینب است اهل کاشان هستم دیار سهراب نمیدانم او را میشناسی یانه من هنر میخوانم و حرف های زیادی برای گفتن با تو دارم از تو خواهش میکنم اگر پیام مرا خواندی به این نشانی پیامی بفرست zeinab7art@gmail.com
user_image
زینب
۱۳۹۶/۰۸/۱۲ - ۱۵:۰۷:۲۵
روفیاامیدوارم اینبار پیام مرا ببینی
user_image
روفیا
۱۳۹۶/۰۸/۱۳ - ۰۶:۴۲:۳۶
بلی زینب جان با پوزش از گنجور و گنجوریان برای خروج از چارچوب گنجور که خاطرشان برایمان عزیز است... اگر می توانید لینک تلگرامتان را درج کنید.
user_image
زینب
۱۳۹۶/۰۸/۱۳ - ۱۸:۳۶:۴۶
با تشکر از روفیای گل با ایمیل زیر در خدمت سایر دختران هستمalia4highjack@yahoo.com
user_image
دل خسته
۱۳۹۶/۰۸/۱۴ - ۱۳:۳۹:۳۱
روفیا،راستش خودم هم در اواخر نوجوانی و در طول سالهای جدایی که قبلا توضیح دادم که باعث شد که همه چیز رو فراموش کنم، عشق رو درک نمی کردم. هرکی میگفت عاشقم می خندیدم. اگه عشق یه طرفه بود میگفتم دیوانست! الان که دوباره همه چیز شبیه قبل شده می فهمم که «علت عاشق زعلتها جداست»ضمنا بابت راهنمایی متشکرم. متاسفانه اوضاع خیلی پیچیده تر از اینهاست که بشه اینجا توضیح داد. اما راستش خودم هم دنبال یک موقعیت مناسب هستم تا این بلاتکلیفی سالیان دراز رو یکبار و برای همیشه تمام کنم. حال یا وضعیت ما ادامه شعری که گفتی هست و اوضاع به کام میشود...«اگر مجنون دل شوریده ای داشتدل لیلی از آن شوریده تر بی»یا با اینکه تحملش سخته، اما یکبار و برای همیشه فرض میکنم اتفاقی افتاد و دیگر بین ما نیست... تنها امیدوارم هرچه قرار است بشود، خیر شود.
user_image
روفیا
۱۳۹۶/۰۸/۱۴ - ۱۶:۴۲:۳۹
زینب گرامی و دوستانی که تمایل دارند در فضایی دوستانه هم اندیشی داشته باشیم میتوانند از طریق ایمیل زیر با من در ارتباط باشند:rofia.ganjoor@yahoo.com
user_image
روفیا
۱۳۹۶/۰۸/۱۵ - ۰۸:۰۶:۰۶
حاشیه پیشین از من نیست. من خودم به g mail زینب بانو پیام فرستادم. مراقب باشید تا بازی تان ندهند.
user_image
نادر..
۱۳۹۶/۰۸/۱۵ - ۱۰:۱۸:۳۷
درودگویا ضروری است گنجور گرامی حاشیه هایی را که با نامهای یکسان از آدرسهای ایمیل جدید ارسال می گردد درج ننماید و هر نام را تنها به اولین ادرس ایمیل پیوست آن اختصاص دهد..سپاس
user_image
کوروش
۱۳۹۶/۰۸/۲۲ - ۱۲:۴۸:۲۱
ببخشید اگه میشه یکی بگه که در بیت نهم و مصرع دوم معنی کلمه عنان چیست؟اگه کسی جواب بده ممنون میشم
user_image
حسین،۱
۱۳۹۶/۰۸/۲۲ - ۱۲:۵۹:۳۳
کورش جانافسار اسب را عنان می گویندوین ره نه قاصد می‌روم کز کف عنانم می‌رودمی فرماید : این راهی که می روم بی هدف است چون افسار اسبم در اختیارم نیستزنده باشی
user_image
علی‌اکبر زِینالی
۱۳۹۶/۰۸/۲۵ - ۲۲:۴۳:۴۱
سلام.واااااااااااقِعً عاااااااالیه این شعر!ممنون بابت گذاشتنش.
user_image
پژمان رضوی
۱۳۹۶/۱۰/۱۶ - ۰۲:۳۹:۲۰
دوستان اگر موافق باشند میخواهم بدعتی بگذارم که نظر دوستان را در مورد شاه بیت هر یک از غزلهای سعدی جویا شوم . به سلیقۀ بنده شاه بیت این غزلاین بیت است : - گفتم به نیرنگ و فسون پنهان کنم ریش درون - پنهان نمی‌ماند که خون بر آستانم می‌رود
user_image
محمد رحیمی
۱۳۹۶/۱۰/۲۸ - ۱۱:۴۴:۲۱
بنظرم مصرع دوم از بیت اول سروده مسعود میتواند جایگزین شود با: من در بهار زندگی دیدم خزانم میرود.
user_image
پدر مانی. الف
۱۳۹۶/۱۱/۰۱ - ۰۳:۲۱:۴۱
پدر مانی. ا. ‏هفته‌ای نیست که این غزل شورانگیز را که بر وجودم لرزه می‌افکند، نخوانم. وقتی به این بیت می‌رسم، برون از توانم برانگیخته می‌شوم:‏با آن همه بیداد او وین عهد بی‌بنیاد اودر سینه دارم یاد او یا بر زبانم می‌رود‏ امروز، در نخستین روز از بهمن‌ماه نودوشش، در این معنا اندیشه می‌کردم که در سینه و زبان من گوشه‌نشین چه کسی است که در گردش ایام، یادش لحظه‌ای محو نمی‌شود. ‏بی‌درنگ به یاد کودک شش ساله‌ام افتادم. امیدوارم طعم عشق را در قلوب‌تان زایل نکنم، اما به‌گمانم هیچ محبتی را نتوان با عشق به فرزند ـ که نه رنگ می‌بازد و نه به دیگری ‏منتقل می‌شود ـ قیاس کرد. شش سال است که همواره از خود پرسیده‌ام که چگونه سخن‌سرایی می‌تواند با داشتن فرزند، در وصف معشوق زمینی دیگری غزلی بگوید و شعر بسراید. و ‏بعد به خود نهیب می‌زنم که آن غزلیاتی که این‌گونه جهان‌گیر می‌شوند و برون از ظرف زمان و مکان، دل و دین هر نیوشنده‌ای را می‌لرزانند، البته که پای بر زمین ندارند (گو این‌که ‏باور دارم عشق فناناپذیر به فرزند نیز از جایی در آسمان بر زمین نازل می‌شود).‏زیاده جسارت کردم. برای مادر امیرعلی هم بهترین‌ها را آرزو دارم.‏
user_image
پویا پازوکی
۱۳۹۷/۰۱/۱۳ - ۰۲:۴۹:۱۷
مسعود جان غوغا کردی غوغا!!!!
user_image
متین رفیعی
۱۳۹۷/۰۴/۱۵ - ۰۷:۱۸:۰۳
سعدی طوری نوشته ای ساربان اهسته ران انگار شتر 100 کیلومتر در ساعت حرکت میکنه
user_image
alakayn
۱۳۹۷/۰۵/۰۴ - ۰۶:۴۴:۴۹
منو یاد موزیک ای ساربان احمد ظاهر میندازه
user_image
فرهاد
۱۳۹۷/۰۷/۱۴ - ۰۰:۲۲:۴۱
سلام.من به دنبال هیچ می‌گردم و از همه جا سردرآورده‌ام. دعایم کنید تا ساربانی من را هم ببرد. روحت شد شیخ اجل.
user_image
فرزانه
۱۳۹۷/۰۸/۱۶ - ۰۴:۴۳:۱۴
برگشت یار سرخوشم بگذاشت عیش ناخوشم...این بیت خیلی هم عالیه اگر توش دخل و تصرف نکنید ممنون میشم..وقتی یارت سرکش باشه عیشتم ناخوش میشه غیر از اینه؟!
user_image
پدرام
۱۳۹۷/۰۹/۲۲ - ۱۹:۲۸:۳۳
مسعود عزیز . دستمریزاد . بسیار محظوظ شدم از مسمط زیبایت . جسارت نمیکنم در حضور بزرگان ولی براستی سروده ات با مسمط زیبای شهریار از غزل شیخ اجل پهلو میزند .ای که از کلک هنر نقش دل انگیز خداییحیف باشد مه من کاینهمه از مهر جداییگفته بودی جگرم خون نکنی باز کجایی«من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفاییعهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی» مدعی طعنه زند در غم عشق تو زیادموین نداند که من از بهر عشق تو زادمنغمهء بلبل شیراز نرفته است زیادم«دوستان عیب کنندم که چرا دل بتو دادمباید اول بتو گفتن که چنین خوب چرایی»
user_image
امیرحسین حسن زاده
۱۳۹۷/۱۰/۱۸ - ۰۲:۴۹:۴۶
ساده و زیبا
user_image
دیگر مپرس از من نشان
۱۳۹۷/۱۲/۱۸ - ۱۷:۳۱:۰۴
من مانده‌ام مهجور از او بیچاره و رنجور از اوگویی که نیشی دور از او در استخوانم می‌رود:(
user_image
برگ بی برگی
۱۳۹۸/۰۱/۳۰ - ۲۱:۵۳:۵۱
برگشت یار سر کشم ، بگذاشت عیش سرخوشم چون مجمری بر آتشم کز سر دخانم میرود دوستان ، بنظر میرسد سرکش در اینجا به معنی سر زدن میباشد بدین معنی که وقتی آن یار اصلی که ما را هرگز رها نکرده و پیوسته به ما سرکشی کرده و حال ما را پرسش میکند به من سر میزند پس آن عیش سرخوش بگذاشته (میرود) و آن عیش سرخوش چیزی نیست جز شادی که ما از چیزهای این جهانی طلب میکنیم و البته که همه آن شادی و عیش ها گذرا هستند که با آمدن یار اصلی آن سرخوشی های ناپایدار محو خواهند شد .. سر کشی یار برای همه ما انسانها ملموس بوده است چرا که بارها این احوال پرسی های او را با تمام وجود حس میکنیم و البته که او ما را به حال خود رها نکرده است و مولانا در این رابطه میفرماید ؛ از حد خاک تا بشر چند هزار منزل است /شهر به شهر بردمت بر سر ره نمانمت و با این بیت مولانا نیز در می یابیم که آن یار اصلی پیوسته به سر کشی و احوال پرسی ما آمده و ما را رها نمی کند و در مصرع دوم این بیت زیبا میفرماید در این لحظه ناب سرکشی یار، از شوق وصل او همچون توده ای از آتش می شوم که همه هم هویت شدگی ها و وابستگی های این جهانی که در سر دارم مانند دود به هوا رفته و از بین می روند .عرفان در این اثر جاودانه موج میزند پس آن به که خاموشی گزیده و مانع حظ دوستان نشوم . موفق و در پناه حق باشید
user_image
برگ بی برگی
۱۳۹۸/۰۱/۳۱ - ۰۴:۰۹:۳۹
با آن همه بیداد او وآن عهد بی بنیاد اودر سینه دارم یاد او ، یا بر زبانم میرود ؟!این ظلم و بیداد از طرف کیست ؟ و آن عهد چگونه عهدی بوده است که که از سوی عارف اینچنین سست و بی بنیاد توصیف شده است ؟ در حقیقت این ظلم ظلمی ست که از جانب خود انسان به انسان شده و حال وی را اینچنین نزار نموده است و این ظلم از آنجا آغاز شد که قرار بوده است انسان پس از ورود به این جهان برای شناخت این جهان مدتی کوتاه با چیزهای مادی این جهان آشنا شده و سپس به اصل خدایی خویشتن بازگردد اما به دلایل مختلف با چیزهای این جهانی هم هویت شده و اصل خود و هدف از آمدن به این جهان را فراموش کرده و حتی آن پیمان و عهدی که با آن هشیاری بینهایت داشته که مشهور است به پیمان الست را به کلی از یاد میبرد و سر گردانی و پریشانی او از همین جا آغاز میشود .عرفا که عاشق وصل دوباره به اصل خود هستند و میخواهند دوباره به او زنده شوند این را بیماری عاشق دانسته و میگویند" علت عاشق ز علتها جداست /عشق اسطرلاب اسرار خداست " حال به شکوه و فغان عارف از اصل خود که از جنس زندگی است باز گشته و می بینیم شاعر از خود پرسشی دارد که آیا این درخواست بر آمده از درون سینه و بصورتی واقعی میباشد ویا برگرفته از ذهن وبصورت زبانی است و او به درستی میداند که اصل خدایی انسان صدمه ندیده و صدمه و بیداد بر صدف وارد شده است و نه بر گوهر ، پس همواره راه بازگشت گشوده است.بیت پایانی این غزل نیز بسیار زیباست :سعدی فغان از دست ما لایق نبود ای بی وفا طاقت نمیآرم جفا کار از فغانم میرود و در اینجا خدا یا زندگی و اصل انسان به انسان یاد آوری میکند که این فغان و فریاد شایسته نیست چرا که بی وفایی و نقض عهد از سوی ما بوده است اما خدا و یا هستی طاقت جفا و ستم کاری نداشته و از شکوه و شکایت و فغان عار دارد پس به محض فضا گشایی انسان و طلب اصل خود بسیار زود این دعوت را لبیک گفته و آغوش میگشاید و از آن یگانه هستی انتظاری جز این نیست.
user_image
آرین
۱۳۹۸/۰۴/۰۵ - ۱۴:۴۵:۴۲
سپاسگزارم اگر کسی معنی می‌نغنوم و می‌نشنوم رو بهم بگه
user_image
بهنام
۱۳۹۸/۰۷/۱۰ - ۱۵:۰۴:۱۱
امان از دل زینب
user_image
ریحانه
۱۳۹۸/۰۷/۱۵ - ۱۴:۴۴:۲۲
خیلی زیباس این شعر قطعا نیاز به گفتن نیست دیگهبابت اینکه یه نفر هم این شعر و می خونه هم خیلی ممنونم واقعا، فقط ای کاش کسی که این شعر و داره می خونه یه ذره با احساس تر و دلنشین تر می خوند چون این شعر احساسی و این جوری که ایشون خوندن انگار یه شعر حماسی دارن می خونن ولی در کل خوب بود
user_image
مازیار
۱۳۹۸/۰۸/۱۶ - ۱۲:۵۷:۲۱
درود خدمت همگیدرواقع "ای ساربان اهسته ران" صحیح میباشد و "ای ساربان اهسته رو " غلط است
user_image
علی
۱۳۹۸/۰۹/۱۴ - ۲۱:۵۴:۵۲
سعدی رو نمیشناسید شماها سعدی شاعرنیست عارفی سخندانست از نظرسخنوری بسیار برجسته تر از حافظست ودرعرفان هیچ ازحافظ کم ندارد
user_image
اکبر امیری
۱۳۹۸/۱۰/۱۸ - ۱۱:۴۲:۰۴
سلاممن دانش آموز رشته انسانی کلاس دوازدهم هستم و با شعر زندگیم و علاقه ام به متن و کلا کتاب عوض شده، و به شیخ سعدی فقط میتونم بگم که :سعدی سلطان تویی بقیه اداعتو در میارن
user_image
سمانه
۱۳۹۸/۱۰/۲۰ - ۱۱:۳۲:۵۰
فیط اونجا که می گه: من خود به چشم خویشتن دزدم که جانم می رود....یادش به خیر دبیرستان.....
user_image
سمانه
۱۳۹۸/۱۰/۲۰ - ۱۱:۳۴:۵۸
فقط اونجا که می گه:من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می رود...یادش به خیر دبیرستان.....
user_image
سوین
۱۳۹۸/۱۱/۱۲ - ۱۲:۵۰:۰۶
خیلی قشنگه... من که عاشقشم...در ضمن آقا مسعود شعرتون عالی و بی نظیر بود... خیلی لذت بردم:)
user_image
مازیار
۱۳۹۸/۱۲/۰۵ - ۰۴:۰۷:۰۸
ای ساربان اهسته #رو اشتباه است/ ای ساربان اهسته #ران خواهشا اصلاح شود
user_image
اسمان
۱۳۹۹/۰۱/۰۶ - ۰۶:۲۱:۰۸
فکر میکنم مصراع اول ای سلربان اهسته ران هست نه اهسته رو
user_image
نصرالله
۱۳۹۹/۰۱/۱۲ - ۰۲:۵۶:۳۰
زخم درون بهتراست تاریش درونغلط املایی ساربان است نه ساروان
user_image
سمیرا
۱۳۹۹/۰۲/۱۶ - ۰۰:۰۷:۰۴
مسلسل وار در روح من تکرار می شود و از انجا که در عشق سعدی کس را چون خود، دلدار و دلداده نمی دانم، باور دارم این غزل را شعرعاشقانه ای است در وصف انچه که بین ما می گذرد و من از جانب اوی و گاه از جانب خود برای او می خوانم . با عشق و احترام سبز . سمیرا
user_image
Sh
۱۳۹۹/۰۲/۲۰ - ۰۶:۳۳:۱۰
من تازه با دنیای شعر آشنا شدم . 32 سالمه و افسوس میخورم که چرا زودتر با دنیای اشعار و مفاهیم اون آشنا نشدم .حاشیه های شما دوستان رو میخونم و لذت میبرم از اینکه افرادی هستند که این دنیای احساس رو شناختن و حتی راجع به ابیات باهم تبادل نظر میکنن و اطلاعاتشون رو در اختیار افرادی مثل من میگذارند . با تشکر از شما عزیزان
user_image
سیامک یوسفی
۱۳۹۹/۰۳/۱۴ - ۰۴:۲۶:۱۲
در پاکبازی هیچ سخنوری همتای سعدی نیست. حافظ با خود ستایی میگوید:ای گل خوش نسیم من بلبل خویش را مسوزکز سر ذوق می کند شب همه شب دعای توسعدی با پاکبازی و بدون بلبل خواندن خویش و دلدار را از آن خود دانستن میگوید:خویشتن بر تو نبندم که من از خود نپسندمکه تو هرگز گل من باشی و من خار تو باشمافتادگی را باید از سعدی آموختدر جای دیگر حافظ با خودستایی میگوید:دوش می آمد سروشی عقل گفتقدسیان گویی که شعر حافظ از بر می کنندهمین را سعدی میگوید:من دگر شعر نخواهم بنویسم که مگسزحمتم می‌دهد از بس که سخن شیرین ست--زنده باشید
user_image
سیامک یوسفی
۱۳۹۹/۰۳/۱۴ - ۰۴:۵۴:۰۷
دوستانی که می پندارند بوستان سعدی یک مثنوی هست شاید این داستان خیالی ولی زیبای رفتن فردوسی به خواب سعدی را نشنیده باشند:کتاب بوستان استاد سخن سعدی و شاهنامه حکیم ابوالقاسم فردوسی هر دو بر وزن عروضی متقارب مثمن محذوف (فعولن فعولن فعولن فعول) سروده شده اند.میگویند فردوسی به خواب سعدی می رود و به او می گوید شنیده ام پا را از گلیم خود بیرون نهاده ای و گفته ای که شعر حماسی گفتن آسان است.سعدی
پاسخ می دهد آری بوستان من مانند شاهنامه تو در وزن متقارب است که وزن حماسی است. فردوسی میگوید یک نمونه بیاور. سعدی میگوید:« خدا کشتی آنجا که خواهد برد ـ اگر ناخدا جامه بر تن درد»فردوسی به خنده می افتد و میگوید اینکه نشد شعر حماسی. اگر من این را سروده بودم می گفتم:« برد کشتی آنجا که خواهد خدای ـ اگر جامه بر تن درد ناخدای»زنده باشید
user_image
سیدمحمد صادق سجادی
۱۳۹۹/۰۴/۱۸ - ۰۴:۲۳:۳۶
این شعر آنقدرزیباست که می توان گفت درادبیات هیچکدام اززبانهای زنده جهان همتا ندارد وشعر به این زیبایی سروده نشده است .همان بس که رِییس فرهنگستان علوم اتحاد جماهیر شوروی سابق دروصف این شعر گفته بود . این شعر آنقدر زیبا وبا مفهوم است که بیشتر به یک معجزه می ماند .
user_image
سید حسین مجرد از رشت
۱۳۹۹/۰۵/۰۷ - ۰۳:۴۸:۱۹
این غزل بی نظیر یکی از زیباترین غزلیات ادبیات فارسی است که گفته می شود سعدی در سن 16 سالگی این غزل را سروده، اکثر ابیات این غزل نیز بسیار زیبا و همه ابیات آن، شاه بیتند.
user_image
محراب li.mshaykh@gmail.com
۱۳۹۹/۰۷/۲۲ - ۰۸:۵۵:۳۵
ای ساربان آرامتر جان از جهانم می رودگویی در این احوال بد شور از روانم می رودمن مانده ام تنها ترین مرد نگون بخت زمینتنهایی همچون دشنه ای بر استخوانم می رود
user_image
مصطفی
۱۴۰۰/۰۱/۲۰ - ۱۵:۱۵:۵۴
ممکنه اونجا که میگه دل و دلستان، ایهام باشه؟ دل بشه دلبر و دلستان، رقیب.
user_image
استاد محمدامین مهراد
۱۴۰۰/۰۱/۲۸ - ۱۹:۴۴:۲۴
سلام و عرض ادب. در مصراع اول باید به جای "ای ساربان آهسته رو" نوشته شود "ای ساربان آهسته ران" چون به وزن و موسیقی شعر می‌افزاید و به نظرم خود حضرت سعدی هم همینی که عرض کردم را نوشته بودند. من اطلاع زیادی ندارم، ولی اینطوری که من گفتم به وزن و موسیقی شعر افزوده شد.
user_image
ملیکا رضایی
۱۴۰۰/۰۵/۰۹ - ۰۸:۲۲:۱۵
  سلام متن آهنگ از بامداد فلاحتی: ای کاروان، ای ساربان، لیلای من، کجا می بری!؟ با بردن لیلای من، جان و دل مرا می بری در بستن پیمان ما، تنها گواه ما شد خدا تا این جهان برجا بوَد، این عشق ما، بماند به جا ای کاروان، کجا می روی؟ لیلای من، چرا می بری؟ ای ساربان، کجا می روی؟ لیلای من، چرا می بری؟  فنا نگیرد به دنیای فانی، شراره ی عشقی که شد آسمانی به یاد یاری، خوشا آه و اشکی، سوز عشقی، خوشا زندگانی همیشه خدایا، محبت دل ها، به قصه بماند، به نام دل ما که لیلی و مجنون، فسانه شود، حکایت ما، جاودانه شود  تو اکنون ز عشقم گریزانی، غمم را ز چشمم نمی خوانی تو اکنون ز عشقم گریزانی، غمم را ز چشمم نمی خوانی تو از عاشقی، تو از عاشقی، چه می دانی؟   ای کاروان، ای ساربان، لیلای من، کجا می بری!؟ با بردن لیلای من، جان و دل مرا می بری ای کاروان، ای ساربان، لیلای من، کجا می بری!؟ با بردن لیلای من، جان و دل مرا می بری ای کاروان، کجا می روی؟ لیلای من، چرا می بری؟ ای ساربان، کجا می روی؟ لیلای من، چرا می بری؟ ای کاروان، کجا می روی؟ لیلای من، چرا می بری؟
user_image
یوسف حسنی اسکوئی
۱۴۰۰/۰۷/۲۲ - ۰۱:۰۳:۵۲
با سلام در سال 1367 یک شعری در روزنامه چاپ شده بود  در رابطه با این شعر، بصورت مسمط مخمس نوشته شده بود قسمتهایی از این شعر یادم مونده که در در ذیل براتون مینویسم اگر کسی از دوستان بصورت کامل این رو داره برامون بفرسته شاید هم بعضی قسمتها رو اشتباه بنویسم نام شاعر یادم نیست: یا رب چرا سرو سهی از بوستان میرود کز رفتنش سیلاب خون از از دیدگانم میرود از من بگو با ساربان کز تن توانم میرود ای ساربان آهسته ران آرام جانم میرود وان دل که با خود داشتم با دلستانم میرود کی دل شود محذور از او یا دیده ام معذور از او هر جای دل مستور از او در دیدگانم نور از او شوریده سر مخمور از او کاشانه ام معمور از او من مانده ام مهجور از او بیچاره و رنجور از او گویی که نیش دور از او در استخوانم میرود افتاده ام چون بیهشان اندر دیار خامشان خون دل از دیده فشان از هجر ماه مهوشان لعل لب او در نشان گیسوی او عنبر فشان او میرود دامنکشان من زهر تنهایی چشان دیگر مپرس از من نشان کز دل نشانم میرود ...
user_image
امیر سپهری
۱۴۰۰/۰۸/۳۰ - ۰۵:۲۹:۱۷
سلام به همه فرهیختگان و دوستان عزیز، من اولین باری هست که توی این سایت حاشیه میذارم و فکر میکنم اولین حاشیم بی تردید برای یکی از بهترین غزلیات ادب فارسی گذاشته شده. چیزی در زیبایی این غزل نمیشه گفت جز اینکه بیت بیتش زیباست و گویا گزیده ای از ابیات برتر چند غزله که بیت بی مایه و ضعیف که هیچ، کم مایه هم نداره. این رو هم اضافه کنم با احترام به همه ادب دوستان و بزرگواران در بیت اول من بیشتر آهسته رو رو شنیده و شخصا هم می‌پسندم. بدیهی است که ترجیح رو و ران رو باید علما و بزرگانی بگند که در این حوزه اهل تحقیق بوده و هستند.
user_image
Almost blue
۱۴۰۰/۰۹/۱۹ - ۰۶:۳۶:۲۶
درود بر اهل ادب در رابطه با معنی بیت 6،اساتید نظرات کاملا شیوا و تامل برانگیزی رو مطرح کردند، منتهی دوست داشتم که شما عزیزان با این تفسیر بیان شده در این سایت هم آشنا بشید پیوند به وبگاه بیرونی حقیقتا معنای درست و تامل برانگیزی داره. یا حق
user_image
ماهان mahan.hp.۹۹@gmail.com
۱۴۰۰/۱۲/۰۴ - ۰۱:۲۶:۴۲
از احساساتی که نمی تونم درکشون کنم خوشم نمیاد.مثل عشق(میگن باید عاشق بشی تا بفهمیا ,راست میگن).ولی سعدی انقدر زیبا عشق رو توصیف می کنه که واقعا نمیشه ازش متنفر بود.ولی یک سوال برام پیش اومده. ایا مفهوم عشق طی سال ها عوض شده؟برای مثال ایا دید مردم به عشق جنسی نشده؟البته این برداشت من از رسانه ها(قاعدتا غربی) و مواردی بود که در همسن و سال هام دیدم. ولی مثل اینکه در تمام دوران ها یکسری افراد بودن که از پوچ شدن عشق در دورانشون حرف میزدن پس میتونیم نتیجه بگیریم به تاسمون بستگی داره که برامون جفت شیش میاره یا مثلا از صفحه میوفته بیرون و نوبت میرسه به نفر بعد.
user_image
روح و ریحان
۱۴۰۱/۱۲/۱۴ - ۰۹:۲۴:۵۶
گفتم بگریم تا ابل، چون خر فروماند به گل وین نیز نتوانم که دل، با کاروانم می‌رود چقدر زیبا، چقدر قشنگ این بیت را گفته، خصوصا مصرع دوم، حقیقتا شعر سعدی قند و شکر است. 
user_image
Mojtaba Heydari
۱۴۰۲/۰۲/۱۰ - ۱۶:۱۵:۰۱
این شعر سعدی ،فقط و فقط با آواز نابغه آواز ایران استاد اکبر گلپایگانی شنیدنی است....چنان ساربان رو صدا میکنه که اگه حضرت سعدی در این دوران بودند استاد گلپای نازنین و بوسه باران میکردند که چنین زیبا شعرش را خوانده....
user_image
سفید
۱۴۰۲/۰۲/۲۶ - ۱۳:۴۹:۲۷
  در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می‌رود...  
user_image
سیامک یوسفی
۱۴۰۲/۰۵/۲۲ - ۰۹:۰۴:۱۵
دوستان گرامی. از میان سروده ها و نوشته های پادشاه سخن پارسی این غزل زیبا کمترین شمار واژه های عربی را دارد (12). واژه های بکار رفته در دیباچه گلستان هشتاد درصد تازی و بیست در صد پارسی است. در این غزل بیش از نود در صد واژه ها پارسی است. ناگفته نماند که این 12 واژه تازی جایگزین پارسی هم دارند اما سعدی خسرو غزل است و صلاح مملکت خویش خسروان دانند.
user_image
Khishtan Kh
۱۴۰۲/۰۶/۲۷ - ۱۶:۵۳:۲۶
زیباست  در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن  من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می رود  ازردهگی و لطافت بکار رفته در این شاه بیت احساساتی فراتر و ظریف تر از احساسات یک مرد لازم داشته و میشه گفت درک زنانگی در سعدی قابل تامله❤⭐کما اینکه در هنگامه وداع جنسیت مطرح نیست 
user_image
حسین علیزاده
۱۴۰۳/۰۴/۲۵ - ۲۱:۵۱:۰۰
آدم‌رو یاد حضرت زینب (سلام‌الله علیها) میندازه. برترین سلام‌های خداوند بر شخصیت درخشان تاریخ بشریت، امام حسین(علیه‌السلام) و همراهانش...