
سعدی
غزل شمارهٔ ۲۷
۱
ماهرویا! روی خوب از من متاب
بیخطا کشتن چه میبینی صواب
۲
دوش در خوابم در آغوش آمدی
وین نپندارم که بینم جز به خواب
۳
از درون سوزناک و چشمْ تر
نیمهای در آتشم، نیمی در آب
۴
هر که باز آید ز در، پندارم اوست
تشنهٔ مسکین آب، پندارد سراب
۵
ناوکش را جان درویشان هدف
ناخنش را خون مسکینان خضاب
۶
او سخن میگوید و دل میبرد
و او نمک میریزد و مردم کباب
۷
حیف باشد بر چنان تن پیرهن
ظلم باشد بر چنان صورت نقاب
۸
خوی به دامان از بناگوشش بگیر
تا بگیرد جامهات بوی گلاب
۹
فتنه باشد شاهدی شمعی به دست
سرگران از خواب و سرمست از شراب
۱۰
بامدادی تا به شب رویات مپوش
تا بپوشانی جمال آفتاب
۱۱
سعدیا! گر در برش خواهی چو چنگ
گوشمالت خورد باید چون رباب
تصاویر و صوت




نظرات
سروش
سروش
۷
وشایق
۷
۷
۷
بابک
ادب دوست
بابک
ارش
آزاد
بابک
طنین
محمدرضا مروارید
مجید
۷
۷
۷
سید سراج حمیدی
فرشید قنبری
فاطمه زندی