
سعدی
غزل شمارهٔ ۲۷۷
بخت بازآید از آن در که یکی چون تو درآید
روی میمون تو دیدن در دولت بگشاید
صبر بسیار بباید پدر پیر فلک را
تا دگر مادر گیتی چو تو فرزند بزاید
این لطافت که تو داری همه دلها بفریبد
وین بشاشت که تو داری همه غمها بزداید
رشکم از پیرهن آید که در آغوش تو خسبد
زهرم از غالیه آید که بر اندام تو ساید
نیشکر با همه شیرینی اگر لب بگشایی
پیش نطق شکرینت چو نی انگشت بخاید
گر مرا هیچ نباشد نه به دنیا نه به عقبی
چون تو دارم همه دارم دگرم هیچ نباید
دل به سختی بنهادم پس از آن دل به تو دادم
هر که از دوست تحمل نکند عهد نپاید
با همه خلق نمودم خم ابرو که تو داری
ماه نو هر که ببیند به همه کس بنماید
گر حلالست که خون همه عالم تو بریزی
آن که روی از همه عالم به تو آورد نشاید
چشم عاشق نتوان دوخت که معشوق نبیند
پای بلبل نتوان بست که بر گل نسراید
سعدیا دیدن زیبا نه حرامست ولیکن
نظری گر بربایی دلت از کف برباید
تصاویر و صوت



نظرات
دارائی
ساده
محمد احمدی
ساده
امین کیخا
امین کیخا
داود
علیرضا پیشگو
امین کیخا
غلامعلی ترابی
ناشناس
کسرا
۷
حاج تقی
مسعود دهستانی
بچه ایرون
بچه ایرون
Hz_ayaz
Dana taha
nabavar
احمد
Dana Taha
nabavar
۷
علی
لیلا همایون پور
لیلا همایون پور
شاهین داوری
علی جلالی
مبین
مبین
Mahdioriginal۸
مرضیه
علی
سمانه
زال فروزنده
وحید
آصف
فاطمه rezaie
کوروش