
سعدی
غزل شمارهٔ ۲۸
۱
سرمست درآمد از خرابات
با عقل خراب در مناجات
۲
بر خاک فکنده خرقه زهد
و آتش زده در لباس طامات
۳
دل برده شمع مجلس او
پروانه به شادی و سعادات
۴
جان در ره او به عجز میگفت
کای مالک عرصه کرامات
۵
از خون پیادهای چه خیزد
ای بر رخ تو هزار شه مات
۶
حقا و به جانت ار توان کرد
با تو به هزار جان ملاقات
۷
گر چشم دلم به صبر بودی
جز عشق ندیدمی مهمات
۸
تا باقی عمر بر چه آید
بر باد شد آن چه رفت هیهات
۹
صافی چو بشد به دور سعدی
زین پس من و دردی خرابات
تصاویر و صوت


نظرات
kamal
امین کیخا
شایق
سمانه ، م
مینا مرادی
محمد شاهوردی
فاطمه زندی
رضا از کرمان