سعدی

سعدی

غزل شمارهٔ ۲۸۵

۱

کاروانی شکر از مصر به شیراز آید

اگر آن یار سفرکرده ما بازآید

۲

گو تو بازآی که گر خون منت در خورد است

پیشت آیم چو کبوتر که به پرواز آید

۳

نام و ننگ و دل و دین گو برود این مقدار

چیست تا در نظر عاشق جانباز آید

۴

من خود این سنگ به جان می‌طلبیدم همه عمر

کاین قفس بشکند و مرغ به پرواز آید

۵

اگر این داغ جگرسوز که بر جان من است

بر دل کوه نهی سنگ به آواز آید

۶

من همان روز که روی تو بدیدم گفتم

هیچ شک نیست که از روی چنین ناز آید

۷

هر چه در صورت عقل آید و در وهم و قیاس

آن که محبوب من است از همه ممتاز آید

۸

گر تو بازآیی و بر ناظر سعدی بروی

هیچ غم نیست که منظور به اعزاز آید

تصاویر و صوت

کلیات سعدی به تصحیح محمدعلی فروغی، چاپخانهٔ بروخیم، ۱۳۲۰، تهران » تصویر 763
کلیات سعدی مصور و مذهب نسخه‌برداری شده در ۹۳۴ هجری قمری شیراز » تصویر 513
کلیات سعدی مذهب و مصور نسخه‌برداری شده در ۹۲۶ هجری قمری » تصویر 582
حمیدرضا محمدی :
محسن لیله‌کوهی :
سعیده تهرانی‌نسب :
پری ساتکنی عندلیب :
سهیل قاسمی :
نازنین بازیان :
فاطمه زندی :

نظرات

user_image
هانا
۱۳۹۷/۰۷/۱۸ - ۰۱:۳۴:۱۸
در مصرع هر چه در صورت وهم آید و در عقل و قیاس.جایگیری دو کلمه عقل و قیاس کنار هم بنظرم درست تر است،چنانکه در نسخه ای به تصحیح و توضیح جناب آقای غلامحسین یوسفی آمده است.
user_image
امیرالملک
۱۳۹۹/۱۲/۰۲ - ۰۷:۴۱:۳۰
شیراز همان وطن است که کنعان یوسف بود و بهشت آدم و بخارای رودکی