
سعدی
غزل شمارهٔ ۲۸۶
۱
اگر آن عهدشکن با سر میثاق آید
جان رفتهست که با قالب مشتاق آید
۲
همه شبهای جهان روز کند طلعت او
گر چو صبحیش نظر بر همه آفاق آید
۳
هر غمی را فرجی هست ولیکن ترسم
پیش از آنم بکشد زهر که تریاق آید
۴
بندگی هیچ نکردیم و طمع میداریم
که خداوندی از آن سیرت و اخلاق آید
۵
گر همه صورت خوبان جهان جمع کنند
روی زیبای تو دیباچه اوراق آید
۶
دیگری گر همه احسان کند از من بخل است
وز تو مطبوع بود گر همه احراق آید
۷
سرو از آن پای گرفتهست به یک جای مقیم
که اگر با تو رود شرمش از آن ساق آید
۸
بی تو گر باد صبا میزندم بر دل ریش
همچنان است که آتش که به حراق آید
۹
گر فراقت نکشد جان به وصالت بدهم
تو گرو بردی اگر جفت و اگر طاق آید
۱۰
سعدیا هر که ندارد سر جان افشانی
مرد آن نیست که در حلقه عشاق آید
تصاویر و صوت



نظرات
نگین شکروی
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.
میلاد احمدی
۷
۷
۷
ایرانی