
سعدی
غزل شمارهٔ ۲۹۰
۱
تو را سریست که با ما فرو نمیآید
مرا دلی که صبوری از او نمیآید
۲
کدام دیده به روی تو باز شد، همه عمر
که آب دیده به رویش فرو نمیآید؟
۳
جز این قدر نتوان گفت بر جمال تو عیب
که مهربانی از آن طبع و خو نمیآید
۴
چه جور کز خم چوگان زلف مِشکینت
بر اوفتاده مِسکین چو گو نمیآید
۵
اگر هزار گزند آید از تو بر دل ریش
بد از منست که گویم نکو نمیآید
۶
گر از حدیث تو کوته کنم زبان امید
که هیچ حاصل از این گفت و گو نمیآید
۷
گمان برند که در عودسوز سینه من
بمرد آتش معنی که بو نمیآید
۸
چه عاشقست که فریاد دردناکش نیست
چه مجلسست کز او های و هو نمیآید
۹
به شیر بود مگر شور عشق سعدی را
که پیر گشت و تغیر در او نمیآید
تصاویر و صوت


نظرات
حمید
پاسخ: با تشکر، طبق پیشنهاد شما «بشیر» با «به شیر» جایگزین شد.
حسین
ناشناس
محمد
بهزاد
ارسلان
سامان
مصیب
صادق
شهاب
سایه
ساناز
علیرضا
ابوالفضل
ابوالفضل
۷
خلخالی
خلخالی
ایران نژاد
ابراهیم
۷
مصطفی
مصطفی
سجاد شعبانی راد
دوستدار شعر و موسیقی
آرش
علیرضا بخشی زاده روشنفکر
علیرضا بخشی زاده روشنفکر
علی دهقانیان
ابراهیم سالاری
مادر
Arash
ع.ر.گوهر
علیرضا
Navid Aryan
ح.ا.ا ا.ا.ه
عبدالرضا ناظمی
حمیدرضا
ریحانه فرنقی زاد