
سعدی
غزل شمارهٔ ۲۹۲
۱
شیریندهان آن بتِ عیار بنگرید
دُر در میان لعل شکربار بنگرید
۲
بستان عارضش که تماشاگه دلست
پرنرگس و بنفشه و گلنار بنگرید
۳
از ما به یک نظر بستاند هزار دل
این آبروی و رونق بازار بنگرید
۴
سنبل نشانده بر گل سوری نگه کنید
عنبر فشانده گرد سمنزار بنگرید
۵
امروز روی یار بسی خوبتر ز دی است
امسال کار من بتر از پار بنگرید
۶
در عهد شاه عادل اگر فتنه نادرست
این چشم مست و فتنهی خونخوار بنگرید
۷
گفتار بشنویدش و دانم که خود ز کبر
با کس سخن نگوید رفتار بنگرید
۸
آن دم که جعد زلف پریشان برافکند
صد دل به زیر طرهی طرّار بنگرید
۹
گنجیست درج در عقیقین آن پسر
بالای گنج حلقهزده مار بنگرید
۱۰
چشمش به تیغ غمزه خونخوار خیرهکش
شهری گرفت قوّت بیمار بنگرید
۱۱
آتشکدهست باطن سعدی ز سوز عشق
سوزی که در دلست در اشعار بنگرید
۱۲
دی گفت سعدیا من از آن توام به طنز
این عشوه دروغ دگربار بنگرید
تصاویر و صوت


نظرات
بهار
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.
فرخ مردان