
سعدی
غزل شمارهٔ ۲۹۷
۱
زنده کدام است بر هوشیار
آن که بمیرد به سر کوی یار
۲
عاشق دیوانه سرمست را
پند خردمند نیاید به کار
۳
سر که به کشتن بنهی پیش دوست
به که به گشتن بنهی در دیار
۴
ای که دلم بردی و جان سوختی
در سر سودای تو شد روزگار
۵
شربت زهر ار تو دهی نیست تلخ
کوه احد گر تو نهی نیست بار
۶
بندی مهر تو نیابد خلاص
غرقه عشق تو نبیند کنار
۷
درد نهانی دل تنگم بسوخت
لاجرمم عشق ببود آشکار
۸
در دلم آرام تصور مکن
وز مژهام خواب توقع مدار
۹
گر گله از ماست شکایت بگوی
ور گنه از توست غرامت بیار
۱۰
بر سر پا عذر نباشد قبول
تا ننشینی ننشیند غبار
۱۱
دل چه محل دارد و دینار چیست
مدعیم گر نکنم جان نثار
۱۲
سعدی اگر زخم خوری غم مخور
فخر بود داغ خداوندگار
تصاویر و صوت




نظرات
نادر..
سینا
محمدرضا خادم