سعدی

سعدی

غزل شمارهٔ ۲۹۸

۱

شرط است جفا کشیدن از یار

خمر است و خمار و گلبن و خار

۲

من معتقدم که هر‌چه گویی

شیرین بود از لب شکربار

۳

پیش دگری نمی‌توان رفت

از تو به تو آمدم به زنهار

۴

عیبت نکنم اگر بخندی

بر من چو بگریم از غمت زار

۵

شک نیست که بوستان بخندد

هر گه که بگرید ابر آذار

۶

تو می‌روی و خبر نداری

واندر عقبت قلوب و ابصار

۷

گر پیش تو نوبتی بمیرم

هیچم نبود گزند و تیمار

۸

جز حسرت آن که زنده گردم

تا پیش بمیرمت دگربار

۹

گفتم که به گوشه‌ای چو سنگی

بنشینم و روی دل به دیوار

۱۰

دانم که میسرم نگردد

تو سنگ درآوری به گفتار

۱۱

سعدی نرود به سختی از پیش

با قید کجا رود گرفتار‌؟

تصاویر و صوت

کلیات سعدی به تصحیح محمدعلی فروغی، چاپخانهٔ بروخیم، ۱۳۲۰، تهران » تصویر 771
منتخبی از اشعار سعدی، حافظ و جامی » تصویر 69
کلیات سعدی مصور و مذهب نسخه‌برداری شده در ۹۳۴ هجری قمری شیراز » تصویر 529
کلیات سعدی مذهب و مصور نسخه‌برداری شده در ۹۲۶ هجری قمری » تصویر 590
حمیدرضا محمدی :
محسن لیله‌کوهی :
سعیده تهرانی‌نسب :
پری ساتکنی عندلیب :
سهیل قاسمی :
نازنین بازیان :
تناز پیراسته :
فاطمه زندی :

نظرات

user_image
ابوالفضل
۱۴۰۰/۰۵/۱۳ - ۱۷:۵۹:۰۷
بسیار بسیار دلنشین
user_image
محسن
۱۴۰۰/۰۷/۱۱ - ۰۴:۱۸:۱۹
با تشکر از سایت خیلی خوبتون شعر بی نظری بود ده ها بار خوندمشمیشه لطفاً معنی بیت آخر رو هم کسی بگه ممنونم
user_image
رضا از کرمان
۱۴۰۰/۰۷/۱۱ - ۰۴:۴۵:۳۱
 اقا محسن سلام   با توجه به معنی کلی این غزل برای بیت آخر که فرمودی میشه این معنی را در نظر گرفت  با توجه به فراق و محنتی که داره ازش در غزل صحبت میشه میگه من با توجه به همه سختی ودرد ورنج پا پس نمیکشم وبه عشق معشوق وفا دارم  واز پیش تو نمیرم چون من مقید به عشقم  وپابسته وگرفتارم  وقادر به رفتن نیستم  ( پا بسته ومسمار شده قادر به  رفتن نیست)   با درود شاد باشی