
سعدی
غزل شمارهٔ ۳۰
۱
هر که خصم اندر او کمند انداخت
به مراد ویش بباید ساخت
۲
هر که عاشق نبود مرد نشد
نقره فایق نگشت تا نگداخت
۳
هیچ مصلح به کوی عشق نرفت
که نه دنیا و آخرت درباخت
۴
آن چنانش به ذکر مشغولم
که ندانم به خویشتن پرداخت
۵
همچنان شکر عشق میگویم
که گرم دل بسوخت جان بنواخت
۶
سعدیا خوشتر از حدیث تو نیست
تحفه روزگار اهل شناخت
۷
آفرین بر زبان شیرینت
کاین همه شور در جهان انداخت
تصاویر و صوت



نظرات
حمید رضا جعفری
شایق
محبوبه ذوالقدر
بابک
لاله
فاطمه زندی