
سعدی
غزل شمارهٔ ۳۰۶
۱
ای پسر دلربا وی قمر دلپذیر
از همه باشد گریز وز تو نباشد گزیر
۲
تا تو مصور شدی در دل یکتای من
جای تصور نماند دیگرم اندر ضمیر
۳
عیب کنندم که چند در پی خوبان روی
چون نرود بندهوار هر که برندش اسیر
۴
بسته زنجیر زلف زود نیابد خلاص
دیر برآید به جهد هر که فرو شد به قیر
۵
چون تو بتی بگذرد سروقد سیم ساق
هر که در او ننگرد مرده بود یا ضریر
۶
گر نبرم ناز دوست کیست که مانند اوست
کبر کند بی خلاف هر که بود بینظیر
۷
قامت زیبای سرو کاین همه وصفش کنند
هست به صورت بلند لیک به معنی قصیر
۸
هر که طلبکار توست روی نتابد ز تیغ
وان که هوادار توست بازنگردد به تیر
۹
بوسه دهم بندهوار بر قدمت ور سرم
در سر این میرود بی سر و پایی مگیر
۱۰
سعدی اگر خون و مال صرف شود در وصال
آنت مقامی بزرگ اینت بهایی حقیر
۱۱
گر تو ز ما فارغی وز همه کس بی نیاز
ما به تو مستظهریم وز همه عالم فقیر
تصاویر و صوت


نظرات
ناشناس
ندا