
سعدی
غزل شمارهٔ ۳۲۰
۱
یاری به دست کن که به امید راحتش
واجب کند که صبر کنی بر جراحتش
۲
ما را که ره دهد به سراپرده وصال
ای باد صبحدم خبری ده ز ساحتش
۳
باران چون ستارهام از دیدگان بریخت
رویی که صبح خیره شود در صباحتش
۴
هر گه که گویم این دل ریشم درست شد
بر وی پراکند نمکی از ملاحتش
۵
هرچ آن قبیحتر بکند یار دوستروی
داند که چشم دوست نبیند قباحتش
۶
بیچارهای که صورت رویت خیال بست
بی دیدنت خیال مبند استراحتش
۷
با چشم نیمخواب تو خشم آیدم همی
از چشمهای نرگس و چندان وقاحتش
۸
رفتار شاهد و لب خندان و روی خوب
چون آدمی طمع نکند در سماحتش
۹
سعدی که داد وصف همه نیکوان به داد
عاجز بماند در تو زبان فصاحتش
تصاویر و صوت


نظرات
نوهی حاج فتاح
hasan soltani
اردشیر
۷