
سعدی
غزل شمارهٔ ۳۲۳
۱
هر که نازک بود تن یارش
گو دل نازنین نگه دارش
۲
عاشق گل دروغ میگوید
که تحمل نمیکند خارش
۳
نیکخواها در آتشم بگذار
وین نصیحت مکن که بگذارش
۴
کاش با دل هزار جان بودی
تا فدا کردمی به دیدارش
۵
عاشق صادق از ملامت دوست
گر برنجد به دوست مشمارش
۶
کس به آرام جان ما نرسد
که نه اول به جان رسد کارش
۷
خانه یار سنگدل این است
هر که سر میزند به دیوارش
۸
خون ما خود محل آن دارد
که بود پیش دوست مقدارش
۹
سعدیا گر به جان خطاب کند
ترک جان گوی و دل به دست آرش
تصاویر و صوت


نظرات
شیرانی
فرخ مردان
حمیدرضا
هیوا