
سعدی
غزل شمارهٔ ۳۲۴
۱
هر که نامهربان بود یارش
واجب است احتمال آزارش
۲
طاقت رفتنم نمیماند
چون نظر میکنم به رفتارش
۳
وز سخن گفتنش چنان مستم
که ندانم جواب گفتارش
۴
کشته تیر عشق زنده کند
گر به سر بگذرد دگربارش
۵
هر چه زان تلختر بخواهد گفت
گو بگو از لب شکربارش
۶
عشق پوشیده بود و صبر نماند
پرده برداشتم ز اسرارش
۷
وه که گر من به خدمتش برسم
خود چه خدمت کنم به مقدارش
۸
بیم دیوانگیست مردم را
ز آمدن رفتن پری وارش
۹
کاش بیرون نیامدی سلطان
تا ندیدی گدای بازارش
۱۰
سعدیا روی دوست نادیدن
به که دیدن میان اغیارش
تصاویر و صوت


نظرات
حمیدرضا
حسن محمدی