
سعدی
غزل شمارهٔ ۳۳۷
۱
گر یکی از عشق برآرد خروش
بر سر آتش نه غریب است جوش
۲
پیرهنی گر بدرد ز اشتیاق
دامن عفوش به گنه بربپوش
۳
بوی گل آورد نسیم صبا
بلبل بیدل ننشیند خموش
۴
مطرب اگر پرده از این ره زند
بازنیایند حریفان به هوش
۵
ساقی اگر باده از این خم دهد
خرقه صوفی ببرد می فروش
۶
زهر بیاور که ز اجزای من
بانگ برآید به ارادت که نوش
۷
از تو نپرسند درازای شب
آن کس داند که نخفتهست دوش
۸
حیف بود مردن بی عاشقی
تا نفسی داری و نفسی بکوش
۹
سر که نه در راه عزیزان رود
بار گران است کشیدن به دوش
۱۰
سعدی اگر خاک شود همچنان
ناله زاریدنش آید به گوش
۱۱
هر که دلی دارد از انفاس او
میشنود تا به قیامت خروش
تصاویر و صوت

نظرات
علی
مهدی عسکری
سعید اکبری
سمانه ، م
مهری
روفیا
پاسخ منفی را کلیک کرد، به یاد دارم کودک با خنده گفت
پاسخ گنجور را بشنو :ما ز یاران چشم یاری داشتیمخود غلط بود آنچه می پنداشتیمیادم می آید روحیه طنز پرداز طراح صفحه آنروز موجبات انبساط خاطرمان شده بود!
روفیا
روفیا
روفیا
روفیا
روفیا
آرش طوفانی
آرش طوفانی
آرش طوفانی
پاسخ: این امکان وجود دارد. اینجا را ببینید.
حسین،۱
هادی
ایرانی
ایرانی
ایرانی