سعدی

سعدی

غزل شمارهٔ ۳۳۷

۱

گر یکی از عشق برآرد خروش

بر سر آتش نه غریب است جوش

۲

پیرهنی گر بدرد ز اشتیاق

دامن عفوش به گنه بربپوش

۳

بوی گل آورد نسیم صبا

بلبل بیدل ننشیند خموش

۴

مطرب اگر پرده از این ره زند

بازنیایند حریفان به هوش

۵

ساقی اگر باده از این خم دهد

خرقه صوفی ببرد می فروش

۶

زهر بیاور که ز اجزای من

بانگ برآید به ارادت که نوش

۷

از تو نپرسند درازای شب

آن کس داند که نخفته‌ست دوش

۸

حیف بود مردن بی عاشقی

تا نفسی داری و نفسی بکوش

۹

سر که نه در راه عزیزان رود

بار گران است کشیدن به دوش

۱۰

سعدی اگر خاک شود همچنان

ناله زاریدنش آید به گوش

۱۱

هر که دلی دارد از انفاس او

می‌شنود تا به قیامت خروش

تصاویر و صوت

کلیات سعدی به تصحیح محمدعلی فروغی، چاپخانهٔ بروخیم، ۱۳۲۰، تهران » تصویر 796
حمیدرضا محمدی :
محسن لیله‌کوهی :
سعیده تهرانی‌نسب :
عندلیب :
نازنین بازیان :
فاطمه زندی :

نظرات

user_image
علی
۱۳۹۱/۱۲/۲۷ - ۱۳:۱۳:۲۴
تصنیف زیبای شعر شیخ اجل سعدی شیرازی با صدای سید حسام الدین سراج از آلبوم دل آراپیوند به وبگاه بیرونی
user_image
مهدی عسکری
۱۳۹۲/۰۴/۰۱ - ۰۶:۴۹:۳۵
حاشیه نویسی بر اشعار سعدی!!؟؟ آنجا که عقاب پر بریزد...از پشه کوچکی چه خیزد...آنکه چون غنچه دلش راز حقیقت به نهفت...ورق خاطر از این نسخه محشا میکرد... بار گران را عمری به دوش کشیدن...کفاره جفا به عزیزان دل بود.
user_image
سعید اکبری
۱۳۹۴/۱۱/۲۰ - ۲۳:۳۳:۰۴
آنجا که پر بریزد عقاب!!!!!!!!آقای عسگری عزیز نمیدونم چرا عزیزانی همچون شما تصور میکنن بزرگان در هر عرصه ای پاک و مقدس و آری از هر اشتباهی اند و نقد و حاشیه نویسی بر آثار اونها غلط اندر غلط اندر غلط است دوست من انسان از دیروز گذشت چون جرائت کرد دیروز رو نقد کنه و امروزی بهتر بسازه و اینگونه انسان نام یافت سعدی و حافظ که چه عرض کنم امروزه نظریات غولی چون نیوتون به چالش کشیده میشن و حتی در برخی موارد رد میشن و شدن و این کارها توسط همان آدم هایی انجام میشود که شما پشه خطابشون میکنید، بنده حقیر این حق رو برای خودم قایلم که تمام ادبای خرد و کلان رو از منظر خودم نقد کنم
user_image
سمانه ، م
۱۳۹۴/۱۲/۲۹ - ۱۰:۲۶:۲۰
با اجازه ی ادبای گرامیهیچ تقدسی و مقدسی نیست که ممنوع النقد باشد تا انتقادی صورت نپذیرد گره ای گشاده نمی شود ، درود بر منتقدین ، چه له و چه علیه. بهارتان گلریز باد
user_image
مهری
۱۳۹۴/۱۲/۲۹ - ۱۱:۱۵:۴۱
دوستان خواهش می کنم سری به قسمت کمک گنجور بزنید تا از کمکهای دوستان علاقه مند آگاه شوید در سال 94 دو والا همت و در سال 92 ، جناب امین کیخا کمکهای قابل تقدیری به سایت پر ارزش گنجور کرده اندشما هم شرکت بفرمایید . پیشرفتهای سایت ، بهره وری همه ی ماست
user_image
روفیا
۱۳۹۴/۱۲/۲۹ - ۱۲:۳۲:۱۷
درود مهری جانکجای است این قسمت کمک؟ یادم آمد روزی به کودکی گفتم مطلبی را در گنجور جستجو کند، به گمانم در اپلیکیشن گنجور بود، خوب در خاطرم نمانده، گنجور درباره تمایل به کمک مالی پرسشی کرده بود و کودک نیز
پاسخ منفی را کلیک کرد، به یاد دارم کودک با خنده گفت
پاسخ گنجور را بشنو :ما ز یاران چشم یاری داشتیمخود غلط بود آنچه می پنداشتیمیادم می آید روحیه طنز پرداز طراح صفحه آنروز موجبات انبساط خاطرمان شده بود!
user_image
روفیا
۱۳۹۴/۱۲/۲۹ - ۱۲:۳۲:۵۷
تصحیح میکنم موجب انبساط خاطرمان شده بود!
user_image
روفیا
۱۳۹۴/۱۲/۲۹ - ۱۲:۳۷:۲۱
انتقاد که سهل است سمانه جان برخی حتی به خود اجازه پرسش هم نمیدهند!
user_image
روفیا
۱۳۹۴/۱۲/۲۹ - ۱۶:۳۴:۰۷
سپاسگزارم مهری جانهمینطور است که میفرمایید، این گلستان با حضور همه گلهایش زیباتر و رنگارنگ تر است، همه... این شعر تامل برانگیز را به همه دوستان تقدیم میکنم :نه خنده کرد و نه گریید بل به خنده گریستبه روز آخر هر سال چون دلم نگریستکسی شناسد حال مرا به آخر سالکه یار او ز سفر آمده‌ست و او سفریستدرین که سال نو آمد نشان زندگی استدرین که سال کهن شد نشان رهسپریستپس این پیام نشان‌دار خنده‌یی‌ست ز مرگپس این کلام ز دیو است و در دهان پریستازآن همیشه چو هنگام این پیام رسدمرا دلیست پر از عیش و رنج و زین دو بریستچگونه‌ام؟ نتوان گفت، وین کسی داندکه زارزار بخندید و قاه‌قاه گریستبمرد دلبر و جان من است و من ماندمولیک گاهی خالی شدن بعینه پریستچه بود اگر به مثل او بماند و من رفتمگذشتن از غم دنیا نه عادت بشریستدوام هستی مولود آرزوی بقاستچو اصل این سپری شد اساس آن سپریستبهانه‌هاست برین زیستن که مسخره استبنای عمر جهان بر پی بهانه‌گریستهنوز خانه خراب است و کودکان خردندهنوز بار به جای است و وقت باربریستهنوز آن یک ناگفته است و این نشدههنوز این یک ننوشته است و آن نظریستطلاق گفتن عمر و فنای فکر بزرگبر این یتیم که دنیاست ظلم بی‌پدریستکسی که این همه بذر هنر نکشته برفتکشندهٔ هنر از چشم مردم هنریستبلاست روشن تیره‌ست مهر منکسف استگهی به پرده نشستن بتر ز پرده‌دریستبهانه‌هاست به ماندن مرا چو خلق و از آنیکی که مردن من مردن کلام دریستبسا سخن که شناسم به لطف چون پریانکز آن ز فرط لطافت جهان به بی‌خبریستهنوز مریم اندیشه را به سحر سروشبه دلربایی بکری امید باروریستطلوع جان من از پشت وزن و قافیه‌هاطلوع صبح نشابور و بامداد هریستدرین خیال کجم وآن زمان به خویش آیمکه گونه ام ز دو سو غرق بوسهٔ دو پریست2زنم به شادی گوید بیا که سفرهٔ عیدچنانکه خواسته‌یی پربنفشهٔ طبریست
user_image
روفیا
۱۳۹۴/۱۲/۲۹ - ۱۶:۳۴:۵۹
خودم این بیت را دوست تر می دارم :درین که سال نو آمد نشان زندگی استدرین که سال کهن شد نشان رهسپریست
user_image
روفیا
۱۳۹۴/۱۲/۲۹ - ۱۶:۳۷:۴۰
عه! ببخشید حاشیه قبلی درج نشد! نه خنده کرد و نه گریید بل به خنده گریستبه روز آخر هر سال چون دلم نگریستکسی شناسد حال مرا به آخر سالکه یار او ز سفر آمده‌ست و او سفریستدرین که سال نو آمد نشان زندگی استدرین که سال کهن شد نشان رهسپریستپس این پیام نشان‌دار خنده‌یی‌ست ز مرگپس این کلام ز دیو است و در دهان پریستازآن همیشه چو هنگام این پیام رسدمرا دلیست پر از عیش و رنج و زین دو بریستچگونه‌ام؟ نتوان گفت، وین کسی داندکه زارزار بخندید و قاه‌قاه گریستبمرد دلبر و جان من است و من ماندمولیک گاهی خالی شدن بعینه پریستچه بود اگر به مثل او بماند و من رفتمگذشتن از غم دنیا نه عادت بشریستدوام هستی مولود آرزوی بقاستچو اصل این سپری شد اساس آن سپریستبهانه‌هاست برین زیستن که مسخره استبنای عمر جهان بر پی بهانه‌گریستهنوز خانه خراب است و کودکان خردندهنوز بار به جای است و وقت باربریستهنوز آن یک ناگفته است و این نشدههنوز این یک ننوشته است و آن نظریستطلاق گفتن عمر و فنای فکر بزرگبر این یتیم که دنیاست ظلم بی‌پدریستکسی که این همه بذر هنر نکشته برفتکشندهٔ هنر از چشم مردم هنریستبلاست روشن تیره‌ست مهر منکسف استگهی به پرده نشستن بتر ز پرده‌دریستبهانه‌هاست به ماندن مرا چو خلق و از آنیکی که مردن من مردن کلام دریستبسا سخن که شناسم به لطف چون پریانکز آن ز فرط لطافت جهان به بی‌خبریستهنوز مریم اندیشه را به سحر سروشبه دلربایی بکری امید باروریستطلوع جان من از پشت وزن و قافیه‌هاطلوع صبح نشابور و بامداد هریستدرین خیال کجم وآن زمان به خویش آیمکه گونه ام ز دو سو غرق بوسهٔ دو پریست2زنم به شادی گوید بیا که سفرهٔ عیدچنانکه خواسته‌یی پربنفشهٔ طبریست (مهدی حمیدی شیرازی)
user_image
آرش طوفانی
۱۳۹۶/۰۷/۲۹ - ۰۶:۴۱:۰۲
سلام به دوستان عزیزهر وقت که این بیت سعدی را می خوانم و یا به گوشم می رسد, مست و طربناک می شوم:سر که نه در راه عزیزان رودبار گران است کشیدن به دوشروح سعدی بزژگوار قرین کامیابیذو شادی باد.
user_image
آرش طوفانی
۱۳۹۶/۰۷/۲۹ - ۰۶:۴۴:۵۸
سلام مجدد به یاران عزیزلحن خوانش این غزل که در قالب صوتی ضمیمه این غزل شده است؛ بسی می توانست شایسته تر و عمیق تر باشد.
user_image
آرش طوفانی
۱۳۹۶/۰۷/۲۹ - ۰۷:۰۲:۴۸
ای کاش! امکان ضبط و ضمیمه نمودن خوانش صوتی برای همه اعضا گنجور میسور می بود. همانند این که درج حواشی توسط افراد گوناگون ممکن شده است.
پاسخ: این امکان وجود دارد. اینجا را ببینید.
user_image
حسین،۱
۱۳۹۶/۰۷/۲۹ - ۱۶:۱۸:۳۳
آرش جان به نظر من خوانش بسیار شایسته ایستمن از ایشان تشکر می کنمحالا که شما نمی پسندید، آدرس را دارید ، این گوی و این میدان ، ببینیم چه می کنید. زنده باشی
user_image
هادی
۱۳۹۷/۱۱/۱۹ - ۰۲:۳۵:۴۸
نقد اشعار سعدی!؟ کارشناسی در این حد من ندیدم تا الان
user_image
ایرانی
۱۳۹۸/۰۳/۱۳ - ۱۵:۴۷:۰۰
از این 18 تا حاشیه به غیر از یکی دو حاشیه مابقی ربطی به این غزل زیبای سعدی نداشت خود غزل را رها کردند از نیوتن و گالیله و غیره صحبت میکنند. آخه نیوتن و گالیله چه ربطی به شعر فارسی دارد؟ اینم شد نقد و انتقاد؟
user_image
ایرانی
۱۳۹۸/۰۳/۱۳ - ۱۵:۵۲:۴۷
مدیر محترم گنجور باید حاشیه هایی را که زاید و اضافه و بی ربط هستند حذف کند. به هر حال از موضوع اصلی دور نشویم.حافظ شیرازی در استقبال از این غزل زیبای سعدی فرموده : هاتفی از گوشه ی میخانه دوش * گفت ببخشند گنه می بنوش.با سپاس از دوستان گرامی.
user_image
ایرانی
۱۳۹۸/۰۳/۱۳ - ۱۵:۵۶:۲۱
روفیا جان این شعر مهدی حمیدی شیرازی چه ربطی به غزل زیبای سعدی دارد؟!