سعدی

سعدی

غزل شمارهٔ ۳۳۸

۱

دلی که دید که غایب شده‌ست از این درویش

گرفته از سر مستی و عاشقی سر خویش

۲

به دست آن که فتاده‌ست اگر مسلمان است

مگر حلال ندارد مظالم درویش

۳

دل شکسته مروت بود که بازدهند

که باز می‌دهد این دردمند را دل ریش

۴

مه دوهفته اسیرش گرفت و بند نهاد

دو هفته رفت که از وی خبر نیامد بیش

۵

رمیده‌ای که نه از خویشتن خبر دارد

نه از ملامت بیگانه و نصیحت خویش

۶

به شادکامی دشمن کسی سزاوار است

که نشنود سخن دوستان نیک اندیش

۷

کنون به سختی و آسانیش بباید ساخت

که در طبیعت زنبور نوش باشد و نیش

۸

دگر به یار جفاکار دل منه سعدی

نمی‌دهیم و به شوخی همی‌برند از پیش

تصاویر و صوت

کلیات سعدی به تصحیح محمدعلی فروغی، چاپخانهٔ بروخیم، ۱۳۲۰، تهران » تصویر 796
کلیات سعدی مصور و مذهب نسخه‌برداری شده در ۹۳۴ هجری قمری شیراز » تصویر 697
حمیدرضا محمدی :
محسن لیله‌کوهی :
سعیده تهرانی‌نسب :
عندلیب :
سهیل قاسمی :
نازنین بازیان :
فاطمه زندی :

نظرات

user_image
غبار ..
۱۴۰۲/۰۵/۰۸ - ۰۵:۳۴:۵۰
سعدی، چو جورش می‌بری نزدیک او دیگر مرو ای بی‌بصر من می‌روم او می‌کشد قلاب را