سعدی

سعدی

غزل شمارهٔ ۳۵

۱

دوست دارم که بپوشی رخ همچون قمرت

تا چو خورشید نبینند به هر بام و درت

۲

جرم بیگانه نباشد که تو خود صورت خویش

گر در آیینه ببینی برود دل ز برت

۳

جای خنده‌ست سخن گفتن شیرین پیشت

کآب شیرین چو بخندی برود از شکرت

۴

راه آه سحر از شوق نمی‌یارم داد

تا نباید که بشوراند خواب سحرت

۵

هیچ پیرایه زیادت نکند حسن تو را

هیچ مشاطه نیاراید از این خوبترت

۶

بارها گفته‌ام این روی به هر کس منمای

تا تأمل نکند دیده هر بی‌بصرت

۷

باز گویم نه که این صورت و معنی که تو راست

نتواند که ببیند مگر اهل نظرت

۸

راه صد دشمنم از بهر تو می‌باید داد

تا یکی دوست ببینم که بگوید خبرت

۹

آن چنان سخت نیاید سر من گر برود

نازنینا که پریشانی مویی ز سرت

۱۰

غم آن نیست که بر خاک نشیند سعدی

زحمت خویش نمی‌خواهد بر رهگذرت

تصاویر و صوت

کلیات سعدی به تصحیح محمدعلی فروغی، چاپخانهٔ بروخیم، ۱۳۲۰، تهران » تصویر 629
کلیات سعدی مصور و مذهب نسخه‌برداری شده در ۹۳۴ هجری قمری شیراز » تصویر 477
کلیات سعدی مذهب و مصور نسخه‌برداری شده در ۹۲۶ هجری قمری » تصویر 530
محسن لیله‌کوهی :
حمیدرضا محمدی :
سهیل قاسمی :
سعیده تهرانی‌نسب :
پری ساتکنی عندلیب :
مریم فقیهی کیا :
نازنین بازیان :
فاطمه زندی :
امیر اثنی عشری :

نظرات

user_image
شایق
۱۳۹۴/۰۴/۲۷ - ۱۶:۱۸:۲۶
با سلام چند نکته عرفانی را باید بدانیم تا معنی این غزل را بهتر درک نمائیم 1 - علت اینکه خداوند موجودات را خلق کرد صرف نظر از بحثهای سخت وبیچیده فلسفی در حدیث معروف ( کنت کنزا مخفیا .... من گنجی بودم مخفی دوست داشتم اشکار شوم لذا افریدم ) و بقول استاد الهی قمشه ای ( امد لب بوم قالیچه تکون داد قالیچه گرد نداشت خودشا نشون داد ) خلاصه اینکه همه را برای انسان افرید وانسان را برای خودش و حتی وقتی خداوند با فرشتگان یک مشورت صوری انجام داد انان اعتراض کردند که ما ترا تقدیس میکنیم این چه موجودی است خون ریز و مفسده جو خدا انان را از فضولی معاف کرد و گفت من چیزهائی میدانم که شما نمی دانید و بالاخره شیطان نتوانست تحمل کند واز فرمان سر بیچی کرد وخدا او را از درگاه راند و به فرشتگان فهماند که نباید دخالت کنند بهرحال از اصل مطلب دور شدم خدا انسان را افرید تا انسان زیبائی او را ببیند و عاشق خدا شود و از انطرف نیز خدا عاشق انسان شود و خلاصه عشق و عشق بازی که هر چه غیر عشق بازی است . بازی است و در واقع در بیت دوم سعدی اشاره به همین مطلب دارد و خطاب به خدا میگوید همه فتنه ها زیر سر خودت است تو زیبائی خود را در اینه خود دیدی و ما را افریدی که عاشق ان زیبائی شویم ( به کدام ملت است این به کدام مذهب است این که کشند عاشقی را که تو عاشقم چرائی ) 2 - در بیت اول و ششم وقتی میگوید دوست دارم و یا بارها گفته ام به این معنی است که نظام افرینش اینطور است که هم او ظاهر وهم باطن است هم از جهتی ظاهر و مثل خورشید به هر بام و دری هست و هم از چشم بی بصران غایب است تا نا محرم او را نبیند و یاز در بیت هفتم ( باز گویم ... )همان معنای بیت ششم و اول را تکرار میکند و میگوید گر چه مثل خورشید تابانی و درخشان اما فقط اهل نظر تاب و توان دیدن ترا دارند 3 - در بیت سوم میگوید مسخره و خنده دار است که من از شیرینی دربیش تو صحبت کنم چرا که تو معدن شکری 4 - در بیت بنجم میگوید تو مطلق حسنی و ذات تو زیبائی بی حد و نهایت است ونیازی به لوازم ارایش و ماتیک و سرخاب نیست والبته این حرفها را فقط باید به دوست گفت که هر کسی شایسته شنیدن این حرفها نیست که نا محرمان (صم بکم عمی فهم لا یرجعون ) کر و کور و لالند
user_image
علی
۱۳۹۴/۰۶/۱۸ - ۰۱:۰۰:۵۰
سلام خانم شقایقزیبا نوشته بودید. احسنت
user_image
ایزدجو
۱۳۹۴/۰۶/۱۸ - ۰۱:۴۰:۵۶
این غزل زیبا را جناب سعدی به نظر من در وصف معشوق زمینی سرودهآنجا که میگوید: تا نباید که بشوراند خواب سحرتاحتمال زیاد میرود که معشوق زمینی باشد
user_image
طنین
۱۳۹۶/۰۷/۲۱ - ۰۴:۳۵:۱۷
شقایق جان خیلی خوبه ک ایقد زیبا ربطش میدی ب معشوق حقیقی ولی 90درصد اشعار سعدی وصف معشوق زمینیه .
user_image
نادر..
۱۳۹۷/۰۹/۱۳ - ۲۳:۳۹:۲۸
تا نباید که بشوراند... به راستی بدیع استمی توانست اینگونه باشد: تا مبادا که بشوراند...
user_image
جمشید پیمان
۱۳۹۹/۰۴/۲۶ - ۲۲:۵۹:۴۵
جای خنده‌ست سخن گفتن شیرین پیشتکآب (که آبِ) شیرین چو بخندی برود از شکرت (سعدی)1 ــ سحن شیرین گفتن پیش تو ـــ که شیرین سخن ترینی ـــ خنده دار است (مسخره است)2 ــ پیش سخن شیرین تو ، "گفتن= دهان به سخن باز کردن " کار خنده داری است( فقط باید سزاپا گوش بود)3 ـ پیش سخن گفتن شیرین تو باید شاد و متبسم شد4 ــ جای شادمانی و شعف است که کسی در حضور تو سخن شیرین بگوید5 ـ اگر شیرین، همسر خسروشاه( که سخنگو یی شیرین سخن است)) پیش تو دهان باز کند، کارش خنده دار است6 ــ سخن گفتن از شیرین ( یاد از او کردن) پیش تو ـــ صد بار از او سر تری ـــ کار بیهوده و خنده داری است
user_image
کیمیا
۱۳۹۹/۰۷/۲۷ - ۱۲:۰۶:۱۸
من مطمئنم هم حافظ هم سعدی که تمام معلما می گن در وصف خدا هست شعراشون داشتن برای معشوق زمینیشون می نوشتن این شعرم کاملامشخصه که برای معشوق زمینی نوشته شده
user_image
محمد
۱۴۰۰/۰۱/۱۲ - ۱۶:۳۳:۱۹
از اتفاق در همان بیت اول تکلیف را مشخص کرده و می گوید طرف من یک معشوق زمینی است چرا که ما در معشوق آسمانی همه را دعوت به تماشا می کنیم اما در معشوق زمینی برعکس است. در غزلیات سعدی این مضمون تکراری پر بسامد است. اینکه منِ عاشق یارم و حق دیدن دارم و دیگران اغیارند و نامحرم. خلاصه مطلب اینکه "مرد تماشای باغِ حسنِ تو، سعدی است/ دست، فرومایگان برند به یغما.
user_image
ن.ف
۱۴۰۰/۰۶/۰۱ - ۰۹:۱۵:۵۲
باسلام به نظر بنده در این شعر سعدی معشوق آسمانیست( گرچه ممکنه در کلِ اشعار سعدی معشوق زمینی هم باشد اما غالبا آسمانی است و چه سندی برتر از این دو بیت سعدی که میفرماید: باور مکن که صورت او عقل من ببرد/عقل من آن ببرد که صورت نگار اوست-گر دیگران به منظر زیبا نظر کنند/ ما را نظر به قدرت پروردگار اوست.غزل ۹۳) و به نظر بنده در این بیت هم میشود آثار آسمانی بودن محبوب  را دید. دوستی گفتن با توجه به بیت اول که توصیه شده معشوق رویش را از همگان بپوشاند پس معشوق زمینیست زیرا اگر آسمانی بود آنگاه توصیه به آشکار کردن معشوق میشد نه پنهان کردن.اما به نظرم اگر به بیت ۶ و ۷ که هر دو این مفهوم را میرسانند که معشوق خودش را به همگان نشان ندهد چون بی بصران و افراد نا آگاه او را درک نمیکنند و فقط افراد صاحب بصیرت و اهل نظر میتوانند او را در یابند پس میشود نتیجه گرفت که معشوق خداست و به خدا گفته میشود که فقط افراد آگاه میتوانند او را دریابند. یعنی به گونه ای بیت ۶ و ۷ تکمیل کننده بیت اول هستند.
user_image
آشفته آنم
۱۴۰۱/۰۳/۳۰ - ۰۲:۴۰:۴۸
ابتدا باید چیزی را بگویم به همهسعدی نه شیخ مصلح الدین سعدی شیخ بوده عالم دینی بوده عارف بوده صوفی بوده و خداشناسدوم کسی می تواند عشق و احساسات درونی خودش را بیان کند که عشق حقیقی در وجودش داشته باشد وگر نه آن چیزی که شاعر های عاشق زمینی بیان می کنن هیچ وجه شباهتی با سعدی و مولانا و حافظ نخواهد داشت و می توانید از این نوع شعر ها امروزه فراوان پیدا کنیدسوم به نظر شخص شما در زمان سعدی یا حافظ و خیام و عطار و... از این شاعر هایی که شعر های عاشقانه ی عادی می نوشتن نبوده؟ قطعا بوده ولی کی ماندگار شدهرمز ماندگاری نیز در عشق حقیقی استو دلایل بسیار زیاد دیگر که در این بحث نمی گنجدچرا به حافظ می گفتن حافظ ؟ چون حافظ قرآن در کودکی بوده چطور کسی که در کودکی به قرآن مشرف است می تواند از عشق زمینی سخن بگوید وقتی فردی اول هر کتاب شعرش خدا را شکر می کنه و در مدح خدا در میاد چطور می تونه از عشق زمینی سخن به میان بیاوره درست است که در بعضی از جاها از مضامین رایج که در مورد عشق زمینی هست استفاده می کند ولی منظور قطع به یقین عشق آسمانیستمعنی این شعر به صورت اجمالی اینست که هر کسی لیاقت دیدن صورت خدای تعالی را ندارد و فقط برای اهل نظر و یقین این صورت نمایان استبا تشکر از توجهتون
user_image
فاطمه زندی
۱۴۰۱/۰۶/۱۲ - ۰۹:۰۸:۲۲
وزن : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن بیت اول دوست دارم که بپوشی رُخِ همچون قمرت  تا چو خورشید نبینند به هر بام و درت دوست دارم که چهرۀ چون ماه تابانت را بپوشانی ، تا مردم تو را مثل خورشید در کوی و برزن نبینند . بیت دوم جرم بیگانه نباشد ، که تو خود صورت خویش  گر در آیینه ببینی ، برود دل ز بَرت بیگانه در عشق ورزیدن به تو گناهی ندارد ، زیرا اگر تو هم در آینه به چهرۀ خود بنگری ، دل از کف می دهی . [ جُرم = گناه / بَر = سینه / دل از بر رفتن = کنایه از شیفته و بی قرار گشتن ]  بیت سوم جای خنده ست سخن گفتن شیرین پیشت کآب شیرین چو بخندی ، برود از شکرت سخن گفتن شیرین یا شیرین سخن گفتن در پیشِ تو موجبِ خنده و تمسخر است . زیرا وقتی لب به خنده گشایی ، آبروی شیرین ( معشوق خسرو ) می رود یا آبّ به شِکر آمیخته از لبانت جاری می گردد . [ شیرین = شاهزادۀ ارمنی و معشوقۀ خسرو پرویز / آب = ارزش و اعتبار ، آبرو ]  بیت چهارم راهِ آهِ سَحر از شوق نمی یارم داد  تا نباید که بشوراند خوابِ سَحرت نمی توانم به آه صبحگاهی که بر اثرِ شوق به سراغم آمده ، راه دهم زیرا می ترسم که صدای آه کشیدنم خوابِ سحرگاهی تو را آشفته سازد . [ شوق = اشتیاق / یارستن = توانستن / شوراندن = آشفته کردن و بر هم زدن ] بیت پنجم هیچ پیرایه زیادت نکند حُسنِ تو را  هیچ مشّاطه نیاراید از این خوبترت زیبایی تو ذاتی و گوهرین است و هیچ پیرایه ای نمی تواند چیزی بر حُسنِ خدادادِ تو بیفزاید و هیچ آرایشگری قادر نیست تو را از آنچه هستی ، زیباتر بیاراید . [ پیرایه = زینت ، آرایش / حُسن = جمال و زیبایی / مشّاطه = آرایشگر / خوب = زیبا ]  بیت ششم بارها گفته ام این روی به هر کس منمای تا تأمّل نکند دیدۀ هر بی بَصرت به دفعات و مکرّر گفته ام که چهرۀ زیبای خود را پیشِ هر کسی آشکار مساز ، تا هر انسان بی بصیرتی به آن چهره ننگرد . [ تأمّل = نگاه کردن / بی بصر = بی بصیرت ، غافل و نادان ] بیت هفتم باز گویم نه که این صورت و معنی که تو راست  نتَواند که ببیند مگر اهلِ نظرت امّا نه چنان است که گفتم ، زیرا که این چنین ظاهر و باطنی که در تو گِرد آمده ، چیزی است که فقط اهلِ نظر قادر به تماشای آن هستند . [ صورت و معنی = ظاهر و باطن / اهل نظر = صاحب نظر و با بصیرت ] بیت هشتم  راه صد دشمنم از بهرِ تو می باید داد تا یکی دوست ببینم که بگوید خبرت برای آنکه یک دوست را ببینم و از تو خبری به دست آورم ، ناگزیر باید صد دشمن را به خود راه دهم و آنان را تحمل نمایم .  بیت نهم آنچنان سخت نیاید سرِ من گر برود  نازنینا که پریشانیِ مویی ز سَرت ای نازنین من ، اگر سَر در راهِ تو نثار کنم برایم آنچنان دشوار نیست که ببینم مویی از سُرت آشفته و پریشان گردد . [ نازنین = با ناز و زیبا ، گرامی و دوست داشتنی / سر رفتن = کنایه از مُردن است ] بیت دهم غم آن نیست که بر خاک نشیند سعدی  زحمتِ خویش نمی خواهد بر رهگذرت سعدی از اینکه خاک نشینِ راهِ تو گردد ، واهمه ای ندارد . اگر چنین نمی کند ، برای آن است که نمی خواهد تو در گذرگاهت با زحمت وجود او مواجه گردی . [ رهگذر = راه و گذرگاه / بر خاک نشستن = کنایه از زبون و خوار و درمانده شدن ] منبع : شرح غزلهای سعدی  دکتر محمدرضا برزگر خالقی  دکتر تورج عقدایی  سعدی : به چه کار آیدت ز گُل طبقی ؟ از گلستان ِ ما بِبَر طبقی  شاد و تندرست باشید .
user_image
بهراد
۱۴۰۳/۰۵/۲۹ - ۰۷:۳۱:۴۲
حافظ کم بود دوستان با هر مصیبتی شده سعدی رو هم به آسمون وصل می‌کنند.