
سعدی
غزل شمارهٔ ۳۵۸
۱
زهی سعادت من کهم تو آمدی به سلام
خوش آمدی و علیک السلام و الاکرام
۲
قیام خواستمت کرد عقل میگوید
مکن که شرط ادب نیست پیش سرو قیام
۳
اگر کساد شکر بایدت دهن بگشای
ورت خجالت سرو آرزو کند بخرام
۴
تو آفتاب منیری و دیگران انجم
تو روح پاکی و ابنای روزگار اجسام
۵
اگر تو آدمیی اعتقاد من این است
که دیگران همه نقشند بر در حمام
۶
تنک مپوش که اندامهای سیمینت
درون جامه پدید است چون گلاب از جام
۷
از اتفاق چه خوشتر بود میان دو دوست
درون پیرهنی چون دو مغز یک بادام
۸
سماع اهل دل آواز ناله سعدیست
چه جای زمزمه عندلیب و سجع حمام
۹
در این سماع همه ساقیان شاهدروی
بر این شراب همه صوفیان دردآشام
تصاویر و صوت


نظرات
حووا
ارشادیفر
گمنام-۱
مهناز ، س
گمنام-۱
nabavar
۷
nabavar
nabavar
گمنام-۱
nabavar
گمنام-۱
بابک چندم
گمنام-۱
بابک چندم
گمنام-۱
بابک چندم
گمنام-۱
بابک چندم
۷
۷
حمیدرضا
ابراهیم رمضانلی
فریبا
فرهود