
سعدی
غزل شمارهٔ ۳۶۸
۱
دل پیش تو و دیده به جای دگرستم
تا خصم نداند که تو را مینگرستم
۲
روزی به درآیم من از این پرده ناموس
هر جا که بتی چون تو ببینم بپرستم
۳
المنة لله که دلم صید غمی شد
کز خوردن غمهای پراکنده برستم
۴
آن عهد که گفتی نکنم مهر فراموش
بشکستی و من بر سر پیمان درستم
۵
تا ذوق درونم خبری میدهد از دوست
از طعنه دشمن به خدا گر خبرستم
۶
میخواستمت پیشکشی لایق خدمت
جان نیک حقیر است ندانم چه فرستم
۷
چون نیک بدیدم که نداری سر سعدی
بر بخت بخندیدم و بر خود بگرستم
تصاویر و صوت


نظرات
دکتر ترابی
ستاره
علیرضا محدثی
روفیا
گمنام
وفایی
مهدی
مهدی
احسان چراغی