
سعدی
غزل شمارهٔ ۳۷۴
۱
از در درآمدی و من از خود به در شدم
گفتی کز این جهان به جهان دگر شدم
۲
گوشم به راه تا که خبر میدهد ز دوست
صاحب خبر بیامد و من بیخبر شدم
۳
چون شبنم اوفتاده بدم پیش آفتاب
مهرم به جان رسید و به عیوق بر شدم
۴
گفتم ببینمش مگرم درد اشتیاق
ساکن شود بدیدم و مشتاقتر شدم
۵
دستم نداد قوت رفتن به پیش یار
چندی به پای رفتم و چندی به سر شدم
۶
تا رفتنش ببینم و گفتنش بشنوم
از پای تا به سر همه سمع و بصر شدم
۷
من چشم از او چگونه توانم نگاه داشت
کاول نظر به دیدن او دیدهور شدم
۸
بیزارم از وفای تو یک روز و یک زمان
مجموع اگر نشستم و خرسند اگر شدم
۹
او را خود التفات نبودش به صید من
من خویشتن اسیر کمند نظر شدم
۱۰
گویند روی سرخ تو سعدی چه زرد کرد
اکسیر عشق بر مسم افتاد و زر شدم
تصاویر و صوت


نظرات
س. ص.
آل غفور
Morteza Movassaghi
نازنین ظهوریان
مهدی
کرکبودی
حمید
علیرضا
ستار
شهریار۷۰
دوستدار
اسد
زمانی
عارف
حمید
کاظم دهقانی
فرشید
رضا
سامان
علی عطارنژاد
خداوندگار آواز: سیاوش
داریوش
۷
محمد صادق
نادر
وفایی
لیلی رابربند
روفیا
روفیا
روفیا
روفیا
روفیا
روفیا
نادر..
پریشان روزگار
۷
پریشان روزگار
مهناز ، س
nabavar
گمنام-۱
گمنام-۱
اسماعیل گله
یاشار
یاشار
محمود
محمود سایمانیان بروجنی
پدرام
پدرام
شاعری خسته
کامیار
آرا
۷
امیرحمزه شیشه ای
بهرام
۸
بابک چندم
حشمت
گودرز
اکرام مهرآوا
پاسخ می دهد : اکسیر عشق در مسم آمیخت زر شدم ... اکسیر عشق غم و فراق یار است که هرگز به وصال نمی رسد و چندان که بلای عشق به جان کسی بیفتد روی مسگون و شاداب را زرد و تکیده و رنجور می کند . فرآیند عاشقی در اینجا به کیمیا تشبیه شده است که وقتی با مس درآمیخته می شد آن را به طلا و وقتی با سیماب (جیوه) در می آمیخت آن را به نقره تبدیل می کرد. عشق کیمیاست و عاشق معدنی از طلا .با سپاس و پوزش : اکرام مهرآوا
nabavar
۸
nabavar
یکتا
سامان
پاسخ این است که از شدت اشتیاق و ناباوری وصال این حالت را داشته....
علی
زهرا ملاشاهی
اصغر
اسماعیل
nabavar
ملیکا برزگر گنجی
nabavar
nabavar
عباس نیرومندی
یوسف شیردلپور
داود پورسلطان
فاطمه زندی
nabavar
Sara Hoseeini