
سعدی
غزل شمارهٔ ۳۷۸
۱
من با تو نه مرد پنجه بودم
افکندم و مردی آزمودم
۲
دیدم دل خاص و عام بردی
من نیز دلاوری نمودم
۳
در حلقه کارزارم انداخت
آن نیزه که حلقه میربودم
۴
انگشت نمای خلق بودم
و انگشت به هیچ برنسودم
۵
عیب دگران نگویم این بار
کاندر حق خویشتن شنودم
۶
گفتم که برآرم از تو فریاد
فریاد که نشنوی چه سودم
۷
از چشم عنایتم مینداز
کاول به تو چشم برگشودم
۸
گر سر برود فدای پایت
مرگ آمدنیست دیر و زودم
۹
امروز چنانم از محبت
کآتش به فلک رسید و دودم
۱۰
وان روز که سر برآرم از خاک
مشتاق تو همچنان که بودم
تصاویر و صوت


نظرات
محمد جواد اکبرین
فرخ مردان
فرخ مردان
فرخ مردان
شایان