سعدی

سعدی

غزل شمارهٔ ۳۹۹

۱

خنک آن روز که در پای تو جان اندازم

عقل در دمدمه خلق جهان اندازم

۲

نامه حسن تو بر عالم و جاهل خوانم

نامت اندر دهن پیر و جوان اندازم

۳

تا کی این پرده جان سوز پس پرده زنم

تا کی این ناوک دلدوز نهان اندازم

۴

دردنوشان غمت را چو شود مجلس گرم

خویشتن را به طفیلی به میان اندازم

۵

تا نه هر بی‌خبری وصف جمالت گوید

سنگ تعظیم تو در راه بیان اندازم

۶

گر به میدان محاکای تو جولان یابم

گوی دل در خم چوگان زبان اندازم

۷

گردنان را به سرانگشت قبولت ره نیست

چون قلم هستی خود را سر از آن اندازم

۸

یاد سعدی کن و جان دادن مشتاقان بین

حق علیم است که لبیک زنان اندازم

تصاویر و صوت

کلیات سعدی به تصحیح محمدعلی فروغی، چاپخانهٔ بروخیم، ۱۳۲۰، تهران » تصویر 831

نظرات

user_image
روفیا
۱۳۹۴/۰۱/۲۲ - ۰۹:۲۱:۴۸
تا نه هر بی خبری وصف جمالت گویدسنگ تعظیم تو در راه بیان اندازمکسانی مقلد هستند و به تقلید از این و ان در مدح زیبایی او مدیحه سرایی می کنند ولی به تحقیق جمالش را ندیده اند .سعدی میگوید برای اینکه این بی خبران را از میدان به در کنم از بزرگی و جلال و شکوهت سنگی ساخته بر سر راه انان می اندازم .
user_image
۷
۱۳۹۵/۰۴/۲۰ - ۰۳:۳۲:۴۹
تا کی این پرده*جان سوز پس پرده** زنمتا کی این ناوک دلدوز نهان اندازمپرده*=آهنگ **پرده=پوشیده=پنهانناوک=نی،نای،فلوت،فریاد همراه ناله دلدوز=جگرخراشتا کی من باید آهنگ جانسوز شور عشق تو را پنهانی بزنم و تا کی باید پنهانی آه و ناله جگرخراش را فروبخورم
user_image
فرخ مردان
۱۳۹۶/۰۳/۱۸ - ۰۶:۳۱:۲۵
@7: فعل "انداختن" چجور یهو تیدیل شدن به" زدن=نواختن"؟!
user_image
فرخ مردان
۱۳۹۶/۰۳/۱۸ - ۰۶:۳۲:۵۱
@7:.. تبدیل شد به...
user_image
بهزاد فیروزنیا
۱۳۹۸/۰۵/۳۰ - ۰۰:۲۵:۱۵
فرّخِ عزیز، اون فعلِ زدن مربوط به مصراع یک است نه فعلِ اندازمِ مصراعِ دوم.