
سعدی
غزل شمارهٔ ۴
۱
اگر تو فارغی از حال دوستان یارا
فراغت از تو میسّر نمیشود ما را
۲
تو را در آینه دیدن جمال طَلعت خویش
بیان کند که چه بودست ناشکیبا را
۳
بیا که وقت بهارست تا من و تو به هم
به دیگران بگذاریم باغ و صحرا را
۴
به جایِ سرو بلندْ ایستاده بر لب جوی
چرا نظر نکنی یار سرو بالا را ؟
۵
شمایلی که در اوصاف حسن ترکیبش
مجال نطق نمانَد زبان گویا را
۶
که گفت در رخ زیبا نظر خطا باشد؟
خطا بُوَد که نبینند روی زیبا را
۷
به دوستی که اگر زهر باشد از دستت
چنان به ذوقِ ارادت خورم که حلوا را
۸
کسی ملامت وامق کند به نادانی
حبیب من، که ندیدست روی عَذرا را
۹
گرفتم آتش پنهان خبر نمیداری
نگاه مینکنی آب چشم پیدا را؟
۱۰
نگفتمت که به یغما رود دلت سعدی؟
چو دل به عشق دهی دلبران یغما را
۱۱
هنوز با همه دردم امید درمانست
که آخِری بُوَد آخرْ شبان یلدا را
تصاویر و صوت




نظرات
جهانگیر
مسعود جمالی
علیرضا پیشگو
شکوه
شکوه
شکوه
دکتر ترابی
اشوان
دکتر خدیجه شریفی
نیما
...
شایق
اصغر ایلات
امین
ناباور
مهدی.ر
پویان
الهه
قادر
قادر
عبدالمجید توحیدی بستامی
ششجوانی
خداوندگار آواز: سیاوش
محبوبه ذوالقدر
دومان تبریزی
محبوبه ذوالقدر
محبوبه ذوالقدر
آرشاویر
عامی
عامی
رها
حسین آزاد
نادر..
محسن
پاسخ دوستی که معنای بیت دوم شعر را میخواستند بدانند، باید گفت که بیت دوم را با این مکث باید خواند:تو را در آینه دیدن، جمال طلعت خویش / بیان کند که چه بودست، ناشکیبا راو سوی خطاب آن به یار و معشوق است، به این معنا که اگر زیبایی(جمال) روی(طلعت) خود را در آینه بنگری؛ در مییابی که بر عاشق تو در اوج ناشکیبایی چه گذشتهاست.
عبدالله
علی
بهروز
مجید
سید فرهود کاظمی
پاسخی به امین شاید اینطوری خونده بشه:تو را در آینه دیدن، جمال طلعت خویشبیان کند که چه بودست ناشکیبا رابه گمانم بیت دوم موقوف المعانی مطلع شعر است که این معانی را بدهد:وقتی در آینه نگاه می کنم، تو را با چهره زیبای خود اشتباهی می گیرم! (دچار خودپسندی می شوم) این خود نشانه ایست که ناشکیبایی چه بر سر من آورده است.یا این که برعکس:وقتی در آینه نگاه می کنم، زیبایی چهره ام را تو می بینم. (به توحید میرسم) این نشانه ایست که ناشکیبایی در فراغ تو مرا به چه جایگاهی رسانده است.شخصیت شیخ اجل بر معنای دوم منطبق است.المعنی فی بطن الشاعر
مهدی
ایرانی
کاردینال
مهدی
پاسخ به عزیزی که فرمودند نکو تر است که گفته شود " به دیگران نگذاریم باغ و ...." با توجه به بیت بعدی به نظر میادمنظور سعدی بزرگوار اینست که دیگران به باغ و صحرا بروند و سرو را تماشا کنند من بجای سرو قد و بالای تو را میبینیم و لذت میبرم
محبت
رسول مرادی
رسول
پاسخ من به پرسش آخر (همان طوری که بالاتر عرض کردم) این است: چون ما امروزه به ترکیب «به دیگران واگذاشتن» آشناتریم، تا ترکیب «به» در معنای «با» و فعل «گذاردن» در معنی «رفتن» و «عبور کردن» و «از جایی گذشتن»، ناخودآگاه اولی را برمیگزینیم. این «گذاردن» مورد بحث در اینجا را، در شکل «گذار کردن»، البته خوب میشناسیم، از جمله به لطف حافظ: گذار کن چو صبا بر بنفشهزار و ببین که از تطاول زلفت چه سوگوارانند اما خود فعل قدیمی«گذاردن»، در زمانۀ ما مهجور شده، و چون در این بیت سعدی (بر خلاف نمونههای نقل شده از فردوسی) به طور اتفاقی شرایط برای یک «برداشت دوم» هم مهیا شده، این بیت محل تشکیک و نزاع شده است. این پیشنهاد بنده است برای صحیح خواندن این بیت: بیا که وقت بهار است، تا «من و تو به هم به دیگران»، بگذاریم باغ و صحرا را . (عذرخواهی میکنم که نظرم طولانی شد.)
الهام
پاسخی به رسول:من فکر میکنم معنی، همان معنی جاافتاده است. همان که در این بهار ما با هم باشیم و باغ و صحرا را به دیگران واگذاریم.اگر معنی اینچنین باشد که شما میگویید: «بیا که وقت بهار است، تا من و تو و دیگران (همه به اتفاق) به باغ و صحرا برویم.» سعدی میخواسته فقط بگوید بهار است و بیا با هم و با دیگران به باغ و صحرا برویم؟بله این رفتن به باغ و صحرا اتفاق خوبیست اما با معنی موردنظر شما، انگار چیزی کم دارد. انگار از آن «آنِ» معنی تهی شده است.سعدی چنان که شما نیز اشاره کردید، طبیعتدوست است و بارها و بارها از میل و اشتیاقش به تماشای باغ و صحرا گفته، اما دیدن معشوق او را خوشتراست. لطفی دگر دارد.مثلا آنجا که میگوید:ابنای روزگار به صحرا روند و باغ/ صحرا و باغ زندهدلان کوی دلبر استیا:ما را سر باغ و بوستان نیست/ هر جا که تویی تفرج آنجاستیا:خلوتگزیده را به تماشا چه حاجت است/ چون کوی دوست هست به صحرا چه حاجت است
فاطمه زندی
داود پورسلطان
یوسف شیردلپور
روح و ریحان
احمدرضا نظری چروده
احمدرضا نظری چروده
فاطمه یاوری
اکرام مهرآوا
Khishtan Kh
احد
الهه