
سعدی
غزل شمارهٔ ۴۱
۱
دیر آمدی ای نگار سرمست
زودت ندهیم دامن از دست
۲
بر آتش عشقت آب تدبیر
چندان که زدیم باز ننشست
۳
از رای تو سر نمیتوان تافت
وز روی تو در نمیتوان بست
۴
از پیش تو راه رفتنم نیست
چون ماهی اوفتاده در شست
۵
سودای لب شکردهانان
بس توبهٔ صالحان که بشکست
۶
ای سرو بلند بوستانی
در پیش درخت قامتت پست
۷
بیچاره کسی که از تو ببرید
آسوده تنی که با تو پیوست
۸
چشمت به کرشمه خون من ریخت
وز قتل خطا چه غم خورد مست
۹
سعدی ز کمند خوبرویان
تا جان داری نمیتوان جست
۱۰
ور سر ننهی در آستانش
دیگر چه کنی دری دگر هست؟
تصاویر و صوت


نظرات
ناشناس
امین کیخا
امین کیخا
احمد امیری
محمد زیرک
وشایق
لیلا
محبوبه ذوالقدر
علی
۷
روفیا
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳
پدرام
الهام ملک محمدی
منیر قنبریان
میلاد
امیر مستلزم
فاطمه زندی
براتی
سپهر نعمتی پور
نوید خسروانی
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳