
سعدی
غزل شمارهٔ ۴۲۳
۱
ز دستم بر نمیخیزد که یک دم بی تو بنشینم
به جز رویت نمیخواهم که روی هیچ کس بینم
۲
من اول روز دانستم که با شیرین درافتادم
که چون فرهاد باید شست دست از جان شیرینم
۳
تو را من دوست میدارم خلاف هر که در عالم
اگر طعنه است در عقلم اگر رخنه است در دینم
۴
و گر شمشیر برگیری سپر پیشت بیندازم
که بی شمشیر خود کشتی به ساعدهای سیمینم
۵
برآی ای صبح مشتاقان اگر نزدیک روز آمد
که بگرفت این شب یلدا ملال از ماه و پروینم
۶
ز اول هستی آوردم قفای نیستی خوردم
کنون امید بخشایش همیدارم که مسکینم
۷
دلی چون شمع میباید که بر جانم ببخشاید
که جز وی کس نمیبینم که میسوزد به بالینم
۸
تو همچون گل ز خندیدن لبت با هم نمیآید
روا داری که من بلبل چو بوتیمار بنشینم
۹
رقیب انگشت میخاید که سعدی چشم بر هم نه
مترس ای باغبان از گل که میبینم نمیچینم
تصاویر و صوت


نظرات
شیراز
مینا
مینا
سعید
محمد سعید
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳
کسرا
کسرا
کسرا
کیفور
کیفور
خداوندگار آواز: سیاوش
سعید جافر
سجاد نوروزی
سجاد نوروزی
۷
مهناز ، س
خواجوی کرمانی
۷
مهناز ، س
۷
حمید رضا ۴
۷
۷
مهناز ، س
مهناز ، س
مهناز ، س
۷
Ali
حمید رضا ۴
نادر..
ایرانی
ایرانی
بابک
بابک
گمنام
ایرانی
پاسخ به جناب بابک.: درود بر شما با این احاطه حضرتعالی بر دانستنها. خوشحالم یاد می گیرم. در تقطیع شعر برای حفظ وزن کلمه روی رویی نوشته میشه. در غیر اینصورت نیاز به "از" خواهیم داشت. دوستان هم بنده را راهنمایی بفرمایند ممنونشان خوام شد.
ایرانی
مریم
Hamed Salehi
مبینا
۷
یوسف
رهی رهگذر
م
محمدحسن خانی
علی
رامین
امیر مستلزم
ملیکا رضایی
نوید خسروانی
غلامرضا باقرزاده