
سعدی
غزل شمارهٔ ۴۲۶
۱
دلم تا عشقباز آمد در او جز غم نمیبینم
دلی بی غم کجا جویم؟ که در عالم نمیبینم
۲
دمی با همدمی خرم ز جانم بر نمیآید
دمم با جان برآید چون که یک همدم نمیبینم
۳
مرا رازیست اندر دل به خون دیده پرورده
ولیکن با که گویم راز؟ چون محرم نمیبینم
۴
قناعت میکنم با درد چون درمان نمییابم
تحمل میکنم با زخم چون مرهم نمیبینم
۵
خوشا و خرما آن دل که هست از عشق بیگانه
که من تا آشنا گشتم دل خرم نمیبینم
۶
نم چشم آبروی من ببرد از بس که میگریم
چرا گریم؟ کز آن حاصل برون از نم نمیبینم
۷
کنون دم درکش ای سعدی که کار از دست بیرون شد
به امید دمی با دوست وان دم هم نمیبینم
تصاویر و صوت

نظرات
مژده
پاسخ: از آنجا که مشکل احتمالاً تفاوت نسخههاست، غیر از قناعت و مدارا که پیشنهاد شما را ترجیح دادیم موارد ذکر شده را به صورت نسخهی بدل به متن اضافه کردیم.
مژده
مژده
حمیدرضا
عباس مشرف رضوی (مژده)
علی
حمیدرضا
دکتر ترابی
محمد نخعی
نازنین
فاطم
سعادت
شهاب
محسن
میلاد
امید!
تنها خراسانی
تنها خراسانی
تنها خراسانی
محمدصدرا
امیر مستلزم
ملیکا رضایی
ملیکا رضایی
ملیکا رضایی
ملیکا رضایی
ملیکا رضایی
ملیکا رضایی
علی a.finance۲۰۲۰@gmail.com
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳
خ م
حیران
یوسف شیردلپور
مهدی عبداللهیان بهابادی
مرتضی یعقوبی
حسین برخی
بیقرار