سعدی

سعدی

غزل شمارهٔ ۴۳۳

۱

ما به روی دوستان از بوستان آسوده‌ایم

گر بهار آید وگر باد خزان آسوده‌ایم

۲

سروبالایی که مقصود است اگر حاصل شود

سرو اگر هرگز نباشد در جهان آسوده‌ایم

۳

گر به صحرا دیگران از بهر عشرت می‌روند

ما به خلوت با تو ای آرام جان آسوده‌ایم

۴

هر چه در دنیا و عقبی راحت و آسایش است

گر تو با ما خوش درآیی ما از آن آسوده‌ایم

۵

برق نوروزی گر آتش می‌زند در شاخسار

ور گل افشان می‌کند در بوستان آسوده‌ایم

۶

باغبان را گو اگر در گلستان آلاله‌ایست

دیگری را ده که ما با دلستان آسوده‌ایم

۷

گر سیاست می‌کند سلطان و قاضی حاکمند

ور ملامت می‌کند پیر و جوان آسوده‌ایم

۸

موج اگر کشتی برآرد تا به اوج آفتاب

یا به قعر اندر برد ما بر کران آسوده‌ایم

۹

رنج‌ها بردیم و آسایش نبود اندر جهان

ترک آسایش گرفتیم این زمان آسوده‌ایم

۱۰

سعدیا سرمایه‌داران از خلل ترسند و ما

گر بر آید بانگ دزد از کاروان آسوده‌ایم

تصاویر و صوت

کلیات سعدی به تصحیح محمدعلی فروغی، چاپخانهٔ بروخیم، ۱۳۲۰، تهران » تصویر 850
کلیات سعدی مصور و مذهب نسخه‌برداری شده در ۹۳۴ هجری قمری شیراز » تصویر 666

نظرات

user_image
roozbeh
۱۳۹۱/۰۲/۰۹ - ۱۲:۳۲:۳۳
in ghazal ba sedaye taj esfahani va tar shahnaz va ney kasaei shenidanist
user_image
hamid
۱۳۹۳/۰۴/۰۹ - ۰۵:۰۴:۳۲
سلام این غزل رو استاد تاج اصفهانی به همراه نی استاد کسائی تار استاد جلیل جهناز در برنامه رادیویی اجرا کرده اند باتشکر
user_image
hamid
۱۳۹۳/۰۴/۰۹ - ۰۵:۰۸:۰۷
در دستگاه ماهور -شکسته ماهور
user_image
دلارام دلدار
۱۳۹۴/۰۱/۲۸ - ۲۱:۵۶:۵۳
چه کرده این سعدی! جل الخالق!
user_image
گلچهره
۱۳۹۵/۰۸/۰۵ - ۰۸:۳۱:۴۴
لطفا معنی شیوای فارسی این غزل دلنشین را عنایت بفرمایید.
user_image
گلچهره
۱۳۹۵/۰۸/۰۵ - ۰۹:۰۵:۲۳
لطفا معنی شیوای فارسی این غزل دلنشین را عنایت بفرمائید
user_image
علی پایانی
۱۳۹۹/۰۲/۳۰ - ۲۳:۴۱:۱۱
این غزل رو اساتید تاج و کسایی و شهناز در مایه فشاری اجرا کرده اند
user_image
سیاوش بابکان
۱۳۹۹/۰۲/۳۱ - ۰۹:۳۳:۳۵
گر به صحرا دیگران از بهر عشرت می روندما به خلوت با تو ای آرام جان آسوده ایم
user_image
امیر مستلزم
۱۴۰۰/۰۱/۱۷ - ۰۷:۱۸:۴۸
سرکار گلچهرهغزل شیوایی است که بنده چند بیتی از ان را معنی می کنم ، امیدوارم راضی باشید.1_با وجود زیبایی چهره یار از بوستان و باغ بی نیازیم که اگر بهار بیاید یا خزان به ان توجه و اعتنایی نداریم.4_ای معشوق اگر از در مهر و کرامت و مهربانی با ما رفتار کنی دیگر ما عاشقان از هر چه اسایش و ارامش است در هر دو جهان (این دنیا و ان دنیا)، بی نیازیم.7_ سیاست کردن کنایه از عقوبت و ومجازات کردن است.اگر سلطان و داور و حکم دهنده من را عقوبت کنند و اگر مردم من را به دلیل عشق و عاشقی سرزنش کنند اسوده ام و اهمیتی نمی دهم (عاشق فقط یار را در ذهن و اندیشه هایش می بیند و دیگران برایش اهمیت ندارند.)8_موج اگر کشتی وجودمان را به بلندای افتاب ببرد (به جایگاه والا برساند که احتمال زیاد همان مرتبه والا در ثروت و مقام است) یا به گود دریا بکشاند (بی ارزش و حقیر کند) چون من در ملک قناعت زیست می کنم(درویش الی الله هستم) از هر دو فارغ و اسوده ام.9_برای رسیدن به ارامش بسیار تلاش کرده ایم (اسایش از عشق)اما ارامشی در جهان نیافتیم ولی از زمانی که ترک اسایش گفتیم(به اسایش بی اعتنا شدیم ) و خود را به بلای عشق سپردیم!، اسوده ایم.(تناقض زیبایی است عاشق در عین حال که گرفتار بلای عشق و سختی عشق است اما ارامش دارد و اسوده خاطر است.بسیاری از تناقض ها در زبان است ولی اگر به باطن بنگریم و نگاه فلسفانه ای داشته باشیم تناقض به حساب نمی ایند.10_ سعدی صاحبان سرمایه و ثروت از تباه و نقصان شدن زر و اندوخته اشان می ترسند ولی ما اگر در کاروان رهسپار جایی باشیم و فریاد برارند از حضور دزد ، چون درویش و تهی دستیم ، نگرانی و هراسی بابت ان نخواهیم داشت.موفق باشی!
user_image
بیقرار
۱۴۰۳/۰۱/۰۱ - ۰۶:۴۱:۴۳
‍ « برق نوروزی گر آتش می زند در شاخسار » باد نوروزی گل افشانش کند در هر بهار    غنچه‌ می خندد به شادی ، رقص گل بر شاخه ها عشوه می ریزد مدام از غنچه هایی بی شمار    خاک تیره خلعتی سبزش بداد اینک نسیم   سور و‌‌ ساطی می شود در صحن گیتی برگزار   لاله پی در پی برآرد جام سرخش را به دشت  مستِ مِی گردیده گویی زین تماشاگه ، هَزار   سار و سوسن سرکشند از ساغری سرسبز و سار سینه سرخان را بخواند در سرایی زرنگار   سین هفتم شد مهیا زانکه سنبل هم رسید  سوز سرما رفت و‌ سردی پر کشید از این دیار   رود و جوی از دامن کوهی گریزان بگذرد  تا بروبد گرد غم را همچو مامی غمگسار   گر ترک بردارد این بغض در گلوی ابرها خنده می گیرد جهان از گریه های نوبهار   نور حق بین شام یلدا را به تاراجش کشاند  ای خوش آنکس درس حق گیرد از این آموزگار   آتشی افتاده در دل ، کن نگاهی ای عزیز  با نگاهت تَش زدی در تار و‌ پود بیقرار   #رضارضایی « بیقرار »
user_image
بیقرار
۱۴۰۳/۰۱/۰۱ - ۰۶:۴۳:۳۰
بداهه با مصرعی از استاد سخن « سعدی » به عنوان مطلع  « ما به خلوت با تو ای آرام جان ، آسوده ایم »گر تو باشی جانمان ، ای جان جان آسوده ایم  رفته ای از دیده و از دل نمی گردی برون دلبرا ! در دل بمان ، تا آن زمان آسوده ایم  دل به مِهرت مُهر کردیم ، داغتان در سینه ماندتا بُود در قلبمان مهرت عیان ، آسوده ایم  «نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم »دیگر اکنون جملگی ، پیر و جوان آسوده ایم زلف پر پیچت پریشان می کند هر خاطریخاطرت خوش  ما پریشان خاطران آسوده ایم !! عطر‌ گیسویت فضای شهر را آکنده استزین سبب از ذکر حُسنَت با زبان ، آسوده ایم  پرسه هایت در کدامین کوی و برزن جاری استکاین چنین از جُستَنَت در هر مکان ، آسوده ایم  عطر گلزار تَنَت در گلشنِ گیتی گواست با بهار عارضت از هر خزان آسوده ایم  هر کسی دارد کسی ، ما با تو‌ اما دلخوشیم با تو از هر ناکسی ، حتی کسان آسوده ایم  دلبران دل می برند و دلستانان جان و دل دیگران با دلبران ما دلستان ، آسوده ایم  بیقرارم بشکنی آن عهدِ با خون بسته را تا عمل باشد عزیزان ،  از بیان آسوده ایم #رضارضایی « بیقرار »دوشنبه  ۱۳ تیرماه ۱۴۰۱