
سعدی
غزل شمارهٔ ۴۳۹
۱
ما گدایان خیل سلطانیم
شهربند هوای جانانیم
۲
بنده را نام خویشتن نبود
هر چه ما را لقب دهند آنیم
۳
گر برانند و گر ببخشایند
ره به جای دگر نمیدانیم
۴
چون دلارام میزند شمشیر
سر ببازیم و رخ نگردانیم
۵
دوستان در هوای صحبت یار
زر فشانند و ما سر افشانیم
۶
مر خداوند عقل و دانش را
عیب ما گو مکن که نادانیم
۷
هر گلی نو که در جهان آید
ما به عشقش هزاردستانیم
۸
تنگ چشمان نظر به میوه کنند
ما تماشاکنان بستانیم
۹
تو به سیمای شخص مینگری
ما در آثار صنع حیرانیم
۱۰
هر چه گفتیم جز حکایت دوست
در همه عمر از آن پشیمانیم
۱۱
سعدیا بی وجود صحبت یار
همه عالم به هیچ نستانیم
۱۲
ترک جان عزیز بتوان گفت
ترک یار عزیز نتوانیم
تصاویر و صوت


نظرات
محمّدمهدی
saber masoumi۵۳
امیر
پاسخ سئوال همیشگی بشر یعنی غرض از خلقت را میدهد.البته نه اینکه
پاسخ داده باشد بلکه میگوید تو به آثار و عظمت خلقت توجه کن خصوصا در این ابیات:تنگ چشمان....وتو به سیمای شخص مینگری....توفیق شما را ازخداوند خواهانم.
ابراهیم ش
سروش
محسن
عیسی
علی
هادی
Nazanin
الف.ج
مهدی.ر
سجاد
هلیا
سهیلا
آزاد
ناشناس
علی از قم
خداوندگار آواز: سیاوش
علی
۷
علی بی ستاره
علی
هادی
روح الله
۷
۷
خواجوی کرمانی
۷
پاسخ من بله هست و اگر حافظ کرمانی یا یزدی بود هیچگاه به شهرت امروزی نمیرسید و از خوان بیدریغ سعدی بهره کمتری میبرد.هر جور که فکر کنیم وزن سعدی چنان سنگین است که کفه ترازو در شیراز میخوابید و کفه دیگر در کرمان و یزد در بالا میماند.
خواجوی کرمانی
حسین
ناصر
احقر
مصطفی
نیما
مهدی علیزاده
روح الله نوری
میلاد
محسن
محسن
امیر
مهدی
محمود طیّب
محمود طیّب
محمد ناظمی
nabavar
nabavar
سعید غفاری
nabavar
مهدی
nabavar
نبی پلویی امیرآبادی
سیّد محس سعیدزاده
علی عباسی
سیّد محس سعیدزاده
هادی چامی پور