
سعدی
غزل شمارهٔ ۴۵۳
۱
سخت به ذوق میدهد باد ز بوستان نشان
صبح دمید و روز شد خیز و چراغ وانشان
۲
گر همه خلق را چو من بیدل و مست میکنی
روی به صالحان نما خمر به زاهدان چشان
۳
طایفهای سماع را عیب کنند و عشق را
زمزمهای بیار خوش تا بروند ناخوشان
۴
خرقه بگیر و می بده باده بیار و غم ببر
بیخبر است عاقل از لذت عیش بیهشان
۵
سوختگان عشق را دود به سقف میرود
وقع ندارد این سخن پیش فسرده آتشان
۶
رقص حلال بایدت سنت اهل معرفت
دنیا زیر پای نه دست به آخرت فشان
۷
تیغ به خفیه میخورم آه نهفته میکنم
گوش کجا که بشنود ناله زار خامشان
۸
چند نصیحتم کنی کز پی نیکوان مرو
چون نروم که بیخودم شوق همیبرد کشان
۹
من نه به وقت خویشتن پیر و شکسته بودهام
موی سپید میکند چشم سیاه اکدشان
۱۰
بوی بهشت میدمد ما به عذاب در گرو
آب حیات میرود ما تن خویشتن کشان
۱۱
باد بهار و بوی گل متفقند سعدیا
چون تو فصیح بلبلی حیف بود ز خامشان
تصاویر و صوت


نظرات
زهرا
محمدرضا
شایان
مسعود
هانا ف