
سعدی
غزل شمارهٔ ۴۵۴
۱
دیگر به کجا میرود این سرو خرامان
چندین دل صاحب نظرش دست به دامان
۲
مرد است که چون شمع سراپای وجودش
میسوزد و آتش نرسیدهست به خامان
۳
خون میرود از چشم اسیران کمندش
یک بار نپرسد که کیانند و کدامان
۴
گو خلق بدانید که من عاشق و مستم
در کوی خرابات نباشد سر و سامان
۵
در پای رقیبش چه کنم گر ننهم سر
محتاج ملک بوسه دهد دست غلامان
۶
دل میتپد اندر بر سعدی چو کبوتر
زین رفتن و بازآمدن کبک خرامان
۷
یا صاح متی یرجع نومی و قراری
انی و علی العاشق هذان حرامان
تصاویر و صوت


نظرات
یعقوب خاوری
علی احمدی
۷
م.ا.ع
علی فدیعمی