سعدی

سعدی

غزل شمارهٔ ۴۶۳

۱

چه خوش بود دو دلارام دست در گردن

به هم نشستن و حلوای آشتی خوردن

۲

به روزگار عزیزان که روزگار عزیز

دریغ باشد بی دوستان به سر بردن

۳

اگر هزار جفا سروقامتی بکند

چو خود بیاید عذرش بباید آوردن

۴

چه شکر گویمت ای باد مشک بوی وصال

که بوستان امیدم بخواست پژمردن

۵

فراق روی تو هر روز نفس کشتن بود

نظر به شخص تو امروز روح پروردن

۶

کسی که قیمت ایام وصل نشناسد

ببایدش دو سه روزی مفارقت کردن

۷

اگر سری برود بی‌گناه در پایی

به خرده‌ای ز بزرگان نشاید آزردن

۸

به تازیانه گرفتم که بی دلی بزنی

کجا تواند رفتن کمند در گردن

۹

کمال شوق ندارند عاشقان صبور

که احتمال ندارد بر آتش افسردن

۱۰

گر آدمی صفتی سعدیا به عشق بمیر

که مذهب حیوان است همچنین مردن

تصاویر و صوت

کلیات سعدی به تصحیح محمدعلی فروغی، چاپخانهٔ بروخیم، ۱۳۲۰، تهران » تصویر 869
کلیات سعدی مصور و مذهب نسخه‌برداری شده در ۹۳۴ هجری قمری شیراز » تصویر 570

نظرات

user_image
نادر..
۱۳۹۵/۱۱/۰۴ - ۱۰:۵۵:۴۸
کمال شوق ندارند عاشقان صبور،که احتمال ندارد بر آتش افسردن ..