
سعدی
غزل شمارهٔ ۴۷۷
۱
چه روی و موی و بناگوش و خط و خال است این
چه قد و قامت و رفتار و اعتدال است این
۲
کسی که در همه عمر این صفت مطالعه کرد
به دیگری نگرد یا به خود محال است این
۳
کمال حسن وجودت ز هر که پرسیدم
جواب داد که در غایت کمال است این
۴
نماز شام به بام ار کسی نگاه کند
دو ابروان تو گوید مگر هلالست این
۵
لبت به خون عزیزان که میخوری لعل است
تو خود بگوی که خون میخوری حلال است این
۶
چنان به یاد تو شادم که فرق مینکنم
ز دوستی که فراق است یا وصال است این
۷
شبی خیال تو گفتم ببینم اندر خواب
ولی ز فکر تو خواب آیدم خیال است این
۸
درازنای شب از چشم دردمندان پرس
عزیز من که شبی یا هزار سال است این
۹
قلم به یاد تو در میچکاند از دستم
مداد نیست کز او میرود زلال است این
۱۰
کسان به حال پریشان سعدی از غم عشق
زنخ زنند و ندانند تا چه حال است این
تصاویر و صوت


نظرات
کسرا
فرخ مردان
حمیدرضا