
سعدی
غزل شمارهٔ ۴۷۹
۱
من از دست کمانداران ابرو
نمییارم گذر کردن به هر سو
۲
دو چشمم خیره ماند از روشنایی
ندانم قرص خورشید است یا رو
۳
بهشت است این که من دیدم نه رخسار
کمند است آن که وی دارد نه گیسو
۴
لبان لعل چون خون کبوتر
سواد زلف چون پر پرستو
۵
نه آن سرپنجه دارد شوخ عیار
که با او بر توان آمد به بازو
۶
همه جان خواهد از عشاق مشتاق
ندارد سنگ کوچک در ترازو
۷
نفس را بوی خوش چندین نباشد
مگر در جیب دارد ناف آهو
۸
لب خندان شیرین منطقش را
نشاید گفت جز ضحاک جادو
۹
غریبی سخت محبوب اوفتادهست
به ترکستان رویش خال هندو
۱۰
عجب گر در چمن برپای خیزد
که پیشش سرو ننشیند به زانو
۱۱
و گر بنشیند اندر محفل عام
دو صد فریاد برخیزد ز هر سو
۱۲
به یاد روی گلبوی گل اندام
همه شب خار دارم زیر پهلو
۱۳
تحمل کن جفای یار سعدی
که جور نیکوان ذنبیست معفو
تصاویر و صوت


نظرات
کسرا
سعید
عباس مشرف رضوی
رهگذر
امیر مستلزم
امیر مستلزم